زاگرس هنوز میسوزد، نیروهای امدادی هنوز آسیب میبینند و بالگردهای اطفای حریق هنوز دیر میرسند، این چرخهای نابودگر است که به زوال محیط زیست کشور ختم میشود، چرخهای که هرسال با افزایش دمای کشور میتوان شاهد آن بود، تنها تفاوت در این میان تعداد حوادث آتشسوزی در طول سال است. هرسال آتش بیشتر به دامان زاگرس میافتد، هرسال بلوطهای بیشتری میسوزد و هرسال تصمیمهای اشتباه بیشتری زوال زاگرس را نزدیک میکند.
زاگرس قربانی تصمیمهای اشتباه است؛ تصمیمهایی که مدیران زاگرسندیده برای حفظ و نجات آن میگیرند، تصمیمهایی که تیشه به ریشه بلوطها میزند و شرایط را برای رقم خوردن حوادثی مثل جهنم خائیز مهیا میکند.
متهمان ردیف اول آتشسوزی خائیز دو دامدار هستند. آنها به دلیل اختلاف ملکی، اراضی مورد اختلاف را آتش زدهاند؛ اقدامی که تاکنون به نابودی ۴۰هکتار جنگل ختم شده است.
این بار اولی نیست که اختلاف دو دامدار آتش به پا کرده است. میلیونها دام (بیش از۵۰ درصد دام کشور) در جنگلهای زاگرس وجود دارد و تکرار چنین رفتاری از دامداران بعید نیست. اما دامدران فقط به شکل مستقیم جنگل را آتش نمیزنند، آنها با چرای دام نیز به نوعی دیگر زمینه را برای آتشسوزی فراهم میکنند. دامداران با چرای دام به تنک شدن جنگلهای زاگرس دامن میزنند. دام مازاد نهالهای جوان را میبلعد و فرصت ترمیم را از زاگرس میگیرد.
در کنار دامداران، کشاورزان نیز برای تخریب زاگرس بایکدیگر رقابت میکنند. کم نیستند کشاورزانی که جنگل را آتش میزنند تا زمین بیشتری برای کشت گندم پیدا کنند؛ زراعتی که حدود یک میلیون هکتار وسعت دارد و ریشههایش کمکم به قلب زاگرس نیز میرسد.
مدیران در چند سال اخیر بهجای حفظ جنگل توسعه کشت در اراضی شیبدار را در اولویت قرار دادهاند تا آنجا که دوسال پیش وزیر وقت جهاد کشاورزی برخلاف هشدار فعالان محیط زیست نسق زراعی اراضی زیرآشکوب زاگرس را به رسمیت شناخت.
توسعه کشاورزی در دلجنگلهای زاگرس، چرای دام مازاد و تغییر اقلیم دست به دست هم دادهاند و به بیابانی شدن زاگرس سرعت بخشیدهاند. به همین دلیل جنگلهای زاگرس این روزها تنکتر ازگذشته و همین فرصت رویش را به علفهای مرتعی داده است؛ علفهایی که با خشک شدن حکم انبار باروت را برای زاگرس پیدا میکند.
بنابراین جنگلها قربانی کشاورزی و دامداری هستند و سازمان جنگلها باید مانع آن شود، اما نباید از آنها انتظاری داشت. به قول معروف چاقو دستهاش را نمیبرد. مدیران سازمان جنگلها قادر نیستند از مدیران بالادستی خود در وزارت جهاد کشاورزی انتقاد کنند. به همین دلیل سازمانی که متولی ۸۰درصد اراضی کشور به عنوان منابع طبیعی است، ناچار دست روی دست میگذارد تا توسعه ناپایدار منابع طبیعی را به کام مرگ بکشد. به همین خاطر میتوان گفت سازمان جنگلها و بالاتر از آن وزارت جهاد کشاورزی با آتشی که به جان جنگلهای زاگرس افتاده، همدست است.
سازمانجنگلها نمیتواند برای حفظ جنگلهای کشور آن طور که باید قدمی بردارد، چون این سازمان در جای درستی قرار ندارد. مدیران این سازمان نمیتوانند از مدیران بالادستی خود بخواهند اولویتشان حفظ جنگل باشد، چراکه اولویت آنها کشاورزی و دامداری است؛ دو عاملی که مثل بختک به جان جنگل افتادهاند.
بنابراین نباید تعجب کرد چرا بالگردها همیشه برای اطفای حریق دیر میرسند. نباید تعجب کرد چرا برخی کشاورزان ناآگاه درختان بلوط را آتش میزنند. نباید تعجب کرد چرا ویلاهای غیرقانونی در دل جنگل تخریب نمیشود، اما آلونک افرادی مانند آسیه پناهی آوار میشود.