آخرین خبرها
خانه / گزارش / شرمندگي؛ فصل پنجمي براي کارگران فصلي
شرمندگي؛ فصل پنجمي براي کارگران فصلي

شرمندگي؛ فصل پنجمي براي کارگران فصلي

«شرمنده زن و بچه شده ايم.» اين جمله اي است که بيشتر کارگران فصلي به زبان مي آورند و پس از آن از نبود کار گله مي کنند و اين که تاکنون جز حرف شاهد اقدام جدي براي رفع مشکلاتشان نبوده اند. قشنگ مسئولان چيزي عايدشان نشده است. شايد باورش براي خيلي ها مشکل باشد، اما در بين کارگران فصلي که در کنار خيابان روز را به شب گره مي زنند، سرپرستان خانواري وجود دارند که بيش از سه ماه است سرکار نرفته اند و با تاريک شدن هوا عزاي اين را مي گيرند که با جيب خالي چگونه روانه خانه شوند و به همسر و فرزندانشان وعده فردايي را بدهند که انگار خيال آمدن ندارد براي اين که از حال و هوا و شرايط اين روزهاي کارگران فصلي بيشتر باخبر شويم، به يکي از پاتوق هاي آنها در شرق تهران رفتيم؛ مکاني که شهرداري منطقه 8 براي آنها در تقاطع گلبرگ با خيابان در دشت محلي در نظر گرفته است .

    کارگري بدون سرپناه
پاچه شلوارش را بالامي زند و جاي زخم هاي کهنه اي را نشان مي دهد، مي گويد زمان جنگ سرباز بوده و در سردشت مجروح شده و اين زخم ها يادگار آن روزهاست که در جبهه جنگيده، اما حالابايد براي کارگري نيز به اين در و آن در بزند، اما باز کاري پيدا نمي شود. اينها بخشي از درد دل هاي رمضان خرسند است. مرد ميانسالي که پنج بچه و همسرش را در قوچان به امان خدا رها کرده و در جستجوي کار به پايتخت آماده، اما اينجا نيز شانس با او يار نيست چون از عيد تا کنون سرکار نرفته است.
رمضان مي گويد: زندگي فشار زيادي به من آورده به همين خاطر خواستم از حضورم در جبهه و ماجراي جانباز شدنم استفاده کنم تا صدايم به گوش مسئولان برسد، اما مي گويند پرونده و اسنادي که گواه صحت اين ماجرا باشد وجود ندارد. نمي دانم مي گويند اسناد سوخته است. مرد ميانسال آخرين بار در تعطيلات نوروز خانواده اش را ديده و از آن به بعد ديگر به شهرش برنگشته چون درآمدي به دست نياورده و خجالت مي کشد به خانه برگردد. اگر از او درباره اين که شب ها را کجا به روز مي رساند بپرسيد، سکويي را که شهرداري براي نشستن کارگران فصلي درست کرده، نشان مي دهد و مي گويد: روي اين سکو مي خوابم جاي ديگري ندارم بروم. نمي توانم اينجا خانه اي اجاره کنم، چون کاري نيست که درآمدي به دست بياورم. رمضان نيز تکه هاي ناني را در اثبات حرف هايش نشان مي دهد و مي گويد: امروز 500 تومان از يکي از دوستانم گرفتم تا نان بخرم و گرسنگي نکشم بيشتر افرادي که اينجا مي بينيد خوراکشان، نان خشک است و اگر خيلي به خودشان برسند نان و ماست مي خورند.

    150 درجه زير خط فقر
«بنويسيد کارگران فصلي150 درجه زير خط فقر قرار دارند.» اين را مرد ميانسالي مي گويد که از طريق جا به جايي نخاله هاي ساختماني امرار معاش مي کند.
گفته هاي او را محمود بابايي، يکي ديگر از افرادي که از اين راه کسب درآمد مي کند، تائيد کرده و ادامه مي دهد: يک سال است درست حسابي کار نکرده ايم، چون صنعت ساختمان سازي راکد است.
آن طور که بابايي مي گويد: بيشتر کارگراني که اينجا هستند آرزويي بجز يافتن کار ندارند. او به شرايط خودش اشاره کرده و توضيح مي دهد: قسطي براي ماشينم لاستيک خريده ام و آن را قسطي تعمير کرده ام، اما درآمدي نداريم تا بتوانيم قسط هايمان را پرداخت کنيم.
ولي الله ترکاشوند نيز يکي ديگر از راننده هاي خاور است که از نبود شغل و درآمد گله دارد، او مي گويد: در ماه ممکن است يک يا دوباره براي جا به جا کردن نخاله هاي ساختماني کار پيدا کند و از اين راه درآمدش حدود 150 هزار تومان شود.
ترکاشوند از مسئولان مي پرسد با 150 هزار تومان آيا مي توان از عهده مخارج يک خانواده مانند خريد نان و گوشت يا پرداخت اجاره خانه برآمد.

    قرض گرفتن از صندوق صدقات
محتويات جيبش را روي زمين مي ريزد و مشتي پول خرد را در دست مي گيرد و مي گويد: «حال و روز مان را باور نمي کنيد، اما اين پول خردها گواه اين است که امروز براي اين که براي صبحانه بچه هايم نان بخرم مجبور شدم از صندوق صدقات خانه پول دربياورم به اين اميد که امروز سرکار مي روم و پول را بر مي گردانم، اما بيشتر از 5 ماه است کار جن شده و من بسم الله…» اينها را امير مي گويد، مرد48 ساله اي که در جمع کارگران به عنوان کاشيکار با تجربه شناخته مي شود، اما کاشيکاري که ماه هاست سر کار نرفته و نمي داند از شرمندگي چطور جلوي زن و بچه اش سر بلند کند.
امير مي گويد از بيکاري امسال نتوانسته حتي حق بيمه اش را پرداخت کند، چون آهي در بساط ندارد و پرداخت ماهي حدود 70 هزار تومان حق بيمه از عهده اش خارج است.
با اين حال مرد ميانسال خدا را شکر مي کند که خانه کوچکي از خود دارد، امير ادامه مي دهد: من شانس آورده ام که سقفي روي سرم دارم، اما خيلي ها اينجا مستاجر هستند و بي سرپناه. به همين خاطر اگر سرگرسنه هم بر بالين بگذاريم به قول معروف دلمان خوش است که سقفي روي سرمان است. اما با اين که امير اجاره خانه نمي دهد، زندگي براي او آنقدر سخت شده که مجبور شده براي خريد نان امروز از صندوق صدقات خانه شان پول قرض بگيرد. اگر به او بگوييد چرا اتباع افغانستان سر کار هستند، اما او و دوستانش نتوانسته اند کاري براي خود دست و پا کنند، خواهيد شنيد: «آنها براي اين که در ايران بمانند تن به کار مي دهند. آن هم با هر شرايطي مثلابدون اين که حقوق مناسبي بخواهند. بيشتر آنها سالانه حقوق مي گيرند و هزينه هايي مانند اجاره خانه و پول آب و برق ندارند، چون در ساختمان هاي نيمه کاره و در حال ساخت مي خوابند، اما ما که ايراني هستيم نمي توانيم خانواده هايمان را چنين جاهايي ببريم.»

    زندگي 12کارگر در زيرزمين 
23 سال بيشتر ندارد، اما طوري حرف مي زند که انگار سال هاست زندگي جز درد و رنج چيزي برايش نداشته، مي گويد: نامش امين حاجي زاده است و چند روزي بيشتر نيست که دوران سربازي اش به پايان رسيده و از پادگان مستقيم به تهران آمده تا کارکند و محتاج اين و آن نباشد، اما کاري برايش پيدا نمي شود.
مرد جوان اهل مشهد است و در مقطع فوق ديپلم معماري از دانشگاه فارغ التحصيل شده، اما چون هزينه ادامه تحصيل را نداشته و ديگر خجالت مي کشيد از پدرش پول بگيرد روانه تهران شده تا کاري براي خودش دست و پا کند. امين مي گويد: اکنون با 11 نفر ديگر از همشهري هايم يک زير زمين را که دو تا اتاق دارد اجاره کرده ايم و هر روز براي پيدا کردن کار از هفت صبح به اينجا مي آييم، اما هيچ شخصي دنبال کارگر نمي آيد به همين دليل تا غروب همين جا مي نشينيم.
آن طور که او مي گويد آنها براي اجاره زيرزمين ده ميليون تومان پول پيش داده اند و هر ماه نيز هر کدام شان بايد يکصد هزارتومان براي اجاره پرداخت کند.
مرد جوان ادامه مي دهد: از پسر 15 ساله بين ما هست تا مرد 60 ساله. همه مان دنبال کار هستيم و چيز زيادي هم از مسئولان نمي خواهيم، اما کار پيدا نمي شود. او نيز مانند بيشتر کارگران حضور اتباع افغانستان و سوء استفاده کارفرما ها از آنها را دليل بيکاري کارگران ايراني مي داند.

    کارگران پير، کارگران جوان
حدود 20 مرد جوان، ميانسال و سالخورده در گوشه اي از خيابان ايستاده اند. آنها چشم و گوششان به خودروهايي است که در کنار خيابان متوقف مي شوند، چون اگر شخصي باشد که دنبال کارگر مي گردد بايد خود را خيلي زود به او برسانند و گرنه بايد روزهاي بيشتري را بيکار بگذرانند.
در اين بين بيشتر کارفرماها کارگران جوان را انتخاب مي کنند، آنهايي که به نظر مي رسد توان بيشتري دارند، اما بين کارگران، هستند افراد پا به سن گذاشته اي که نياز بيشتري به کار دارند، اما نمي توانند مانند کارگران جوان سريع واکنش نشان دهند به همين خاطر شانس کار پيدا کردنشان پايين مي آيد.
آقا برات يکي از اين کارگران پا به سن گذاشته است که حدود 60 ساله به نظر مي رسد، او مرد کم حرفي است و ترجيح مي دهد بيشتر دوستانش درباره او حرف بزنند.
دوستانش مي گويند: برات قبلايک خودروي خاور داشته و از طريق جا به جايي نخاله هاي ساختماني امرار معاش مي کرده، اما از بدشانسي ماشين اش خراب مي شود و قرض بالامي آورد. به همين دليل براي جبران بدهي هايش ناچار مي شود ماشينش را بفروشد.
حالاآقا برات بايد مانند کارگران ساده کار کند تا بتواند درآمدي داشته باشد، اما چون پاهايش درد مي کند نمي تواند مانند کارگران ديگر، خودش را به افرادي که در جستجوي کارگر هستند برساند و سرکار برود.
دوستان آقا برات ادامه مي دهند: او چهار بچه دارد و در يک زير زمين زندگي مي کند که بايد بابتش ماهي 400 هزار تومان اجاره بدهد. پسرهايش نيز تلاش مي کنند به پدرشان کمک کنند، اما آنها هم در پيدا کردن کار با مشکل رو به رو هستند.
البته بين کارگران مرد ميانسالي وجود دارد که براي پيدا کردن کار بايد سختي بيشتري بکشد. او که مادرزادي ناشنواست هر روز صبح از بومهن خود را به خيابان گلبرگ و چهار راه دردشت مي رساند تا شايد کاري برايش پيدا شود.

    يک سال بدون گوشت
آرزويم اين است که سرکار بروم، اينها را گل علي دربندي مي گويد، او 50 سال سن دارد و به عنوان کارگر ساده دنبال کار مي گردد، اما چند ماه است نتوانسته سرکار برود.
دربندي مي گويد: باور کنيد حدود يک سال است گوشت نخورده ايم و تنها چيزي که از مسئولان مي خواهيم تا وضع مان بهتر شود، ايجاد شغل است.
مرد ميانسال پنج فرزند دارد و هر ماه بايد حدود 400 هزار تومان اجاره خانه پرداخت کند، ماجرا زماني بغرنج تر مي شود که بفهميد او حدود يک سال است که کار مناسبي پيدا نکرده، خودش در اين باره توضيح مي دهد: امروز بعد از چند روز بيکاري براي خالي کردن خاک يک کاميون با چند نفر کارگر ديگر رفتيم و بعد از چند ساعت کار، نفري ده هزار تومان دستمزد گرفتيم، اسم اين را که نمي شود کار گذاشت.
اين درحالي است که همسر او نيز از بيماري رنج مي برد و ناچار شده بتازگي 80 هزارتومان قرض کند تا بتواند داروهاي همسرش را تهيه کند.
به نظر مي رسد مسئولان بايد به بازار ساخت و ساز مسکن نظارت بيشتري داشته باشند تا کارفرماها با سوءاستفاده از کارگران تبعه افغانستان زمينه را براي بيکار ماندن کارگران ايراني فراهم نکنند.

«شرمنده زن و بچه شده ايم.» اين جمله اي است که بيشتر کارگران فصلي به زبان مي آورند و پس از آن از نبود کار گله مي کنند و اين که تاکنون جز حرف شاهد اقدام جدي براي رفع مشکلاتشان نبوده اند. قشنگ مسئولان چيزي عايدشان نشده است. شايد باورش براي خيلي ها مشکل باشد، …

این بازبینی را بررسی کنید

رای کاربر: اولین نفر !
0

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

بالا