پرونده کودکاني مانند سبحان، هانيه، دانيال و باربد فقط چند نمونه از صدها پرونده کودک آزاري است که تاکنون رسانه اي شده است؛ پرونده هايي که در آن کودکان بي دفاع به دليل نبود قانون و سهل انگاري خانواده و مسئولان به طرز هولناکي جان خود را از دست داده اند.
اين در حالي است که اگر قوانين سفت و سختي براي حمايت از آنها وجود داشت يا چنانچه سازمان هاي مسئول در اين حوزه بدرستي به وظايف خود عمل مي کردند يا حداقل اگر مردمي که شاهد وقوع اين کودک آزاري ها بودند به موقع ماجرا را با مراکزي مانند پليس 110 يا سامانه 123 بهزيستي در ميان مي گذاشتند، اکنون آنها زنده بودند و نيازي نبود در اين پرونده براي زدن تلنگري به جامعه به کالبدشکافي پرونده هاي تلخ کودک آزاري پرداخت. با مرور اين حوادث مي توان نتيجه گرفت اگر شهروندان در قبال بروز کودک آزاري کمي بيشتر احساس مسئوليت از خود نشان دهند، به طور قطع پرونده هاي کودک آزاري به مرگ کودکان ختم نمي شود. بنابراين از امروز نسبت به حق و حقوق کودکان کمي بيشتر احساس مسئوليت کنيد و حداقل در صورت مشاهده هرگونه کودک آزاري، تلفني ماجرا را با پليس درميان بگذاريد.
مرگ سبحان پس از 2 ماه کما
هشت سال بيشتر نداشت که زير مشت و لگدهاي ناپدري سنگدل کارش به بيمارستان کشيد. آنقدر وضع جسمي اش وخيم بود که لحظاتي بعد از رسيدن به بيمارستان به کما فرو رفت و دو ماه بيشتر شرايط را تاب نياورد و بعد مانند فرشته اي کوچک به آسمان پر کشيد. اين داستان غم انگيز، اما واقعي کودکي هشت ساله به نام سبحان است که اوايل مهر امسال تيتر صفحات حوادث روزنامه ها شد.ماجرا از اين قرار بود که مادر سبحان بعد از شکست در ازدواج اول خود در حالي که صاحب فرزند پسري شده بود با مرد ديگري ازدواج کرد، اما شوهر دوم او به شيشه اعتياد داشت و يک روز که مادر سبحان سرکار رفته بود بعد از مصرف شيشه با دسته جارو برقي سبحان را آنقدر کتک زد که کودک خردسال از هوش رفت. ناپدري سنگدل بعد از دستگيري در اعترافات خود به ماموران پليس گفت: «آن روز شيشه مصرف کرده بودم، سبحان هم به حرفم گوش نمي داد و لجبازي مي کرد به همين دليل عصباني شدم و او را کتک زدم!»چند ساعت بعد از اين حادثه وقتي مادر سبحان از ماجرا باخبر شد، کودکش را به درمانگاهي در باقرشهر منتقل کرد، اما از دست پزشکان اين مرکز کاري بر نمي آمد. به همين دليل کودک نيمه جان به بيمارستان هفتم تير منتقل شد، آنجا بود که پزشکان متوجه شدند بر اثر ضرباتي که ناپدري سنگدل به پيکر نحيف سبحان وارد کرده او دچار خونريزي مغزي شده، بعد از اين حادثه مادر جوان از همسرش شکايت کرد و مرد شيشه اي به اتهام قتل عمد محاکمه شد.
قصاص ناپدري سنگدل
دانيال هفت سال بيشتر نداشت، اما به اندازه يک عمر از دست ناپدري و مادرش کتک خورد و سرانجام زير مشت و لگد هاي ناپدريش جان خود را از دست داد. پرونده دانيال، اوايل ارديبهشت 89 و زماني رسانه اي شد که دانيال کوچولو ديگر تاب کتک خوردن نداشت. آن روز صبح وقتي ناپدري او متوجه شد دانيال در خواب جايش را خيس کرده او را چنان کتک زد که کودک به خواب ابدي فرو رفت. وقتي کودک خردسال از شدت جراحات از هوش رفت، مادرش او را به بيمارستان الغدير تهران برد و ادعا کرد پسرش به دليل خون دماغ شدن از هوش رفته، اما معاينات اوليه پزشکان پرده از راز مادر و ناپدري بي رحم برداشت، زيرا آثار کبودي و داغ شدگي هاي زيادي روي بدن نحيف دانيال وجود داشت.وقتي تحقيقات پليسي قضايي در اين باره آغاز شد يکي از همسايگان دانيال ادعا کرد: «بارها صداي گريه کودک را مي شنيدم، ناپدري او هم فرياد مي زد گريه کن، دوست دارم صداي گريه ات را بشنوم.» به اين ترتيب، ناپدري بي رحم و مادر سنگدل دستگير و محاکمه آنها در شعبه 74 دادگاه کيفري استان تهران آغاز شد. مادر سنگدل نيز در دفاع از خود اين جملات را به زبان آورد: «دانيال شب ادراري داشت، روز حادثه همسر دومم وقتي متوجه شد دانيال خودش را خيس کرده او را مجبور کرد تا صبح بيدار بماند، بعد هم او را داغ کرد و چند ضربه به او زد که سبب شد سر فرزندم به گوشه اوپن بخورد.»هيات قضات بعد از شنيدن اظهارات متهمان، ناپدري را به قصاص و مادر دانيال را هم به جزاي نقدي محکوم کردند.
فرشته اي در آتش
ماجراي باربد با سه سال سن يکي از تلخ ترين حوادث در حوزه کودک آزاري است، زيرا وقتي او را به بيمارستان رساندند دچار 70 درصد سوختگي شده بود. اين حادثه تلخ، اواخر ارديبهشت 90 رخ داد. پدر باربد به مواد مخدر اعتياد پيدا کرده و به همين دليل همسرش او را ترک کرده بود. مادر باربد بعد از ترک همسرش به خانه پدريش برگشته بود. روزحادثه وقتي تلاش هاي پدر باربد براي بازگرداندن همسرش به جايي راه نبرد، او خود را به خانه پدري همسرش رساند. آن روز فقط مادربزرگ باربد در خانه حضور داشت و متاسفانه کاري از دستش برنمي آمد، پدر معتاد در يک لحظه کودکش را به درون اتاقي برد. او از قبل نقشه شومي را در سر طراحي کرده بود، زيرا يک بطري بنزين به همراه آورده بود، خيلي طول نکشيد او بطري بنزين را روي سر پسرش خالي کرد و يک جرقه کافي بود تا ناله هاي باربد درميان شعله هاي آتش گم شود. بعد از اين که مادربزرگ کودک از ماجرا باخبر شد به همراه همسايگان باربد را به بيمارستان منتقل کرد، اما جراحات وارد شده به باربد به حدي بود که عفونت خيلي زود بدن او را در بر گرفت و سرانجام کودک خردسال، 18 روز بعد از اين حادثه به آسمان پرکشيد.
داستان تلخ زندگي هانيه کوچولو
اين دختر هشت ساله بارها کتک خورد و داغ شد تا آنجا که يکي از دست هايش از چند جا شکست، ناپدريش او را مجبور به تکديگري مي کرد تا اين که همسايگان ماجرا را با پليس درميان گذاشتند. با رسانه اي شدن پرونده هانيه تلاش ها براي نجات دختر خردسال آغاز شد.براي اولين بار، اواخر اسفند 89 بود که خبرهايي از اذيت و آزار هانيه کوچولو منتشر شد. مادر هانيه درباره زندگي خود و دخترش اين طور توضيح داد: بعد از ازدواج با مردي معتاد صاحب فرزند شدم، اما به دليل اين که خودم نيز گرفتار اعتياد شده بودم کنترل زندگي از دستمان خارج شد.اوضاع زندگي آنها به حدي بحراني شد که اين خانواده ديگر سرپناهي نداشتند و مجبور بودند شب ها در پارک بخوابند. بعد از مدتي پدر هانيه فوت کرد و زندگي چهره تلخ تري از خود به آنها نشان داد. مادر و دختر براي سير کردن شکم خود مجبور به تکديگري و کارتن خوابي شدند. مدتي به اين شکل گذشت تا اين که مادر هانيه با مردي به نام حميد آشنا شد. حميد آنها را به خانه مادرش برد، اما با وارد شدن حميد به زندگي هانيه شرايط زندگي براي او مشکل تر از قبل شد، زيرا حميد به بهانه هاي مختلف هانيه را کتک مي زد.حميد آنقدر با دختر خردسال بدرفتاري مي کرد که هانيه آسيب جسمي شديدي ديد و بعد از رسانه اي شدن وضعش براي درمان در بيمارستان بستري شد. به اين ترتيب، هانيه پس از پشت سرگذاشتن مراحل درمان در اختيار بهزيستي قرار گرفت و ناپدري بي رحم نيز به زندان فرستاده شد.