دو شاخه بلند درخت و ریسمانی که حکم تور را دارد، بجز زمینهایی که از بیآبی لبهایشان ترک خورده و قایقهایی که در حال دفن شدن زیر توفان ریزگردها هستند، این به ظاهر تور والیبال تنها چیزی است که نشان میدهد به یکی از نزدیکترین روستاها به هامون رسیدهاید.
روستایی که حالا به نظر میرسد دورترین نقطه دنیا به دریاچه هامون است، زیرا از آبادانی که به نام تالابها گره خورده در این روستا خبری نیست، هرچه هست گله است و شکایت.
دیوانه سابق
زن و مرد سالخوردهای کنار دیواری نشستهاند، دیواری که هر آن ممکن است فرو بریزد. آنها دو از نفر ساکنان روستای آزادی هستند، روستایی که تا چند سال پیش دیوانه نام داشت به دلیل همین نام خانوادگی بسیاری از اهالی اینجا دیوانه است.
اگر از حال این روزهای روستا سوال کنید، پیرمرد دستهایش را نشانه میرود رو به منطقهای که تا چشم کار میکند بیابان است، میگوید از وقتی هامون خشک شد روزگار ساکنان این روستا سیاه شد.
منطقهای که او به آن اشاره دارد با روستا فاصله زیادی ندارد، آنطور که قدیمیهای روستا میگویند این روستا آنقدر به تالاب هامون نزدیک بوده که برای این که روستا را سیل نبرد، اطراف روستا مناطقی را حفر کرده بودند تا مانع پیشروی آب شود.
اما حالا این خندقهای عمیق خشک شده و هر تازه واردی را به این فکر میاندازد که چرا باید در یک طرف روستایی کوچک چنین خندقی حفر کرده باشند.
نامگذاری شگفتانگیز
چشمهای اهالی روستای آزادی یا دیوانه سابق پر از حسرت است، حسرت روزهایی که خوان هامون گسترده بود و پیر و جوان از آن بهره میبردند، چشمهای روستاییان نمیتواند دروغ بگوید، هامون مادر آنها بود و حالا که نیست همهشان یتیم شدهاند، یتیمهایی که هیچکس آنطور که باید پیگیر مشکلاتشان نیست.
اوضاع و احوال روستاییان خوب نیست، آنقدر که همهشان میگویند روزگارشان با یارانه میگذرد. اما دلشان هنوز دریاست، دریایی بیکران از محبت و مهماننوازی. زن میانسالی حکایت دیوانه نامیدن روستا را روایت میکند، حکایتی که از آن میتوان به مهربانی مثالزدنی این مردمان پی برد.
سالها پیش به اهالی روستا خبر رسید قرار است از طرف ثبت احوال به روستا بیایند تا برای اهالی شناسنامه صادر کنند.
آن زمان تالاب پر از آب بود و روزگار به کام روستاییان به همین خاطر اهالی تصمیم گرفتند از ماموران ثبت احوال بخوبی پذیرایی کنند. آنها خیال میکردند ماموران زیادی برای صدور شناسنامه به روستایشان میآیند، این اشتباهی بود که به گمان روستاییان سبب شد نام روستایشان را دیوانه بگذارند.
مرد سالخوردهای دراین باره میگوید: وقتی روستاییان باخبر شدند قرار است عدهای برای صدور شناسنامه بیایند به فکر پذیرایی از آنها افتادند به همین خاطر بیشتر خانوادهها گوسفند سر بریدند تا ناهار و شام مهمانانشان را آماده کنند.
آنها نمکدان شکستند
روزی که ماموران ثبت احوال به روستا پاگذاشتند شوکه شدند، چراکه به هرخانهای سر میزدند ساکنانش برای آنها غذا آماده کرده بودند.
ابراهیم دیوانه درباره ماجرایی که در آن روز اتفاق افتاد، میگوید: آنطور که من از پدرم شنیدهام، ماموران ثبت احوال این مهماننوازی اهالی روستا را نادیده گرفتند و نام دیوانه را به عنوان فامیل به آنها نسبت دادند، چراکه مهماننوازی اهالی برایشان عجیب بود به همین دلیل روستا نیز به همین نام شناخته شد. زن میانسال دیگری میگوید آنها باید نام مناسبی انتخاب میکردند؛ مثل مهماننواز، اما…
حال این روزهای هامون آنقدر ناخوش است که دیگر نمیتوان از ساکنان روستا مهماننوازی انتظار داشت به همین دلیل خیلی از اهالی روستا روز و شب را با یاد خاطرههایی به هم میدوزند که از زمان زنده بودن تالاب برایشان باقیمانده است.
فقط هامون را برگردانید
پای درد دل روستاییانی که درحاشیه دریاچه هامون باقی ماندهاند که بنشینید، این جمله را زیاد خواهید شنید: «از وقتی دریاچه هامون خشک شد، برکت از زندگی ما رفت.»
هامون برای آنها خوان گستردهای بود؛ باورش مشکل است، اما آمار نیز تاییدش میکند از هامونی که امروز خشکیده صیادان سالانه 12 هزار تن ماهی میگرفتند. خیلیها با شکار پرندگان روزگار میگذراندند یا علوفه آنقدر زیاد بود که جمعیت گاو سیستانی در منطقه هامون بیش از 90 هزار راس برآورد میشد، اما حالا کمتر از 30 هزار راس از این نژاد خاص باقیمانده یا جمعیت دامهای سبک بومیان منطقه نیز از حدود یک میلیون و 500 هزار راس به کمتر از 500 راس رسیده، اینها گواهی است بر شرایط ناگوار افرادی که در حاشیه تالاب هامون زندگی میکنند.
یکی دیگر از اهالی روستای آزادی یا همان دیوانه سابق میگوید ما از مسئولان هیچ چیز نمیخواهیم جز بازگرداندن تالاب به دوران قبلش، زیرا به این شکل مشکلات ما حل میشود.
آنطور که او میگوید، بیشتر اهالی روستا این روزها تنها منبع درآمدشان یارانه است؛ پول اندکی که فقط کفاف چند روز اول هر ماه را میدهد و پس از آن باید دندان روی جگر گذاشت و به قول معروف سنگ به شکم بست.
این شرایط سبب شده خیلی از اهالی روستا بار سفر ببندند و به شهرهای دیگر مهاجرت کنند، اما خیلیها مثل حمید دیوانه پای رفتن ندارند، چون سن و سالی ازشان گذشته است و دوست دارند در زادگاهشان بمیرند. به همین سبب با وجود تمام سختیها در روستا مانده است.
آنطور که او میگوید بجز کمیته امداد امام خمینی هیچ نهاد، سازمان یا مقام مسئولی تاکنون به آنها سر نزده است، اما کمکهای این نهاد نیز آنقدر نیست که مشکلات آنها را حل و فصل کند، زیرا خیلی از اهالی روستا سن و سالشان کم است و با توجه به قوانین کمیته امداد نمیتوانند از خدمات این نهاد استفاده کنند.
درهای ِگل گرفته
همه روستاهای حاشیه هامون حال و روز مشابهی دارند. خشکسالی، بیکاری و فقر روی زندگی ساکنان آنها سایه انداخته است.
«گله بچه» روستای دیگری است با سرنوشتی مشابه. احمد ساکن این روستا و مرد میانسالی است که هنگام حرف زدن از زندگی همولایتیهایش بغض میکند و میگوید باید خانههایی را ببینید که در و پنجره هاشانگِل گرفته شده چون ساکنانش به کوچ تن دادهاند.
با احمد در کوچههای روستای گله بچه قدم زنیم، از لابهلای خانههایی که بیشتر به مخروبه شبیه هستند میگذریم. او در میانه راه میایستد، خانهای را نشان میدهد که در و پنجرههایش با گل پوشیده شده است. اگر از علت این کار بپرسید، پاسخ تلخی میشنوید؛ جملهای که آب پاکی را روی دست آنهایی میریزد که میگویند از ساکنان مناطق محروم حمایت میکنند.
آنطور که او میگوید، در این منطقه برای این که مانع مهاجرت روستاییان شوند، جلوی کامیونهایی را که اسباب کشی کنند، میگیرند. به همین دلیل برخی که کوچ را تنها راه نجات میدانند، در و پنجره خانههایشان را ِگل میگیرند و خانه و اسبابشان را به امان خدا رها میکنند و میروند جایی بجز اینجا.
به گفته احمد، برخی از آنها که رفتهاند در خانههایشان را ِگل گرفتهاند تا احتمال دزدیدهشدن اسباب و وسایل خانهشان را کمتر کنند.
از نگاه تکتک اهالی روستاهای حاشیه تالاب هامون میشود خواند که آنها عاشق زادگاهشان هستند و دوست ندارند آن را ترک کنند. یکی از جوانان روستای گله بچه میگوید: اگر مسئولان برای گرفتن حقابه هامون از افغانستان وقت بگذارند، حتما شرایط ما نیز بهتر میشود.
دیگری میگوید: تا چند وقت پیش مرز نزدیک به اینجا باز بود و با فعالیت در بازارچه مرزی میشد لقمه نانی تهیه کرد، اما از وقتی دیوار کشیدهاند، این منبع درآمد نیز از ما گرفته شد. اوضاع تنها مغازه روستای گلهبچه نیز شرایط نامناسب روستا را تایید میکند. مغازهای خاک گرفته با یخچالی خالی. مغازهدار میگوید: از وقتی بساط بازارچه مرزی برچیده شده، اهالی روستا نیز کمتر خرید میکنند. در خوشبینانهترین حالت، دخل مغازه او حدود 15 هزار تومان میشود.
حصیر گلستان در زابل خشکیده
کمی از روستای گله بچه که فاصله بگیرید، به روستای دیگری به نام «ملاعلی» میرسید؛ روستایی که شرایطش مانند روستاهای دیگر منطقه است با این تفاوت که نیهای انبار شده در خانههای روستاییان فضای روستا را متفاوت کرده است.
لابهلای نیها چند کودک مشغول بازی هستند،بعضی وقتها نیها را مثل نیزه در دست میگیرند و با یکدیگر میجنگند. در بیشتر خانههای روستای ملاعلی میتوان نشانی از این نیها پیدا کرد، چرا که در این روستا شغلی بجز حصیر بافی نمیتوان یافت. آن هم با حصیرهایی که کیلومترها سفر کرده و از استان گلستان به اینجا آورده شدهاند.
حیاط یکی از خانههای روستایی باز است درون حیاط مرد و زن سالخوردهای روی زمین نشستهاند و مشغول حصیربافی هستند.
زن سالخورده میگوید از صبح تا شب حصیر میبافند و روزی حدود 12 هزار تومان گیرشان میآید؛ درآمد ناچیزی که دستکم سبب شده این خانواده روستایی فعلا خیال مهاجرت نداشته باشند.
یکی دیگر از ساکنان روستا میگوید: نیها را از استان گلستان به اینجا میآورند تا روستاییان با حصیربافی بتوانند اندکی درآمدزایی کنند.
ماجرا از این قرار است که کمیته امداد امام خمینی از این طریق میخواهد برخی خانوادههای نیازمند روستا را حمایت کند و با ایجاد چنین شغلهایی کمک کند آنها روی پای خود بایستند، چراکه خشک شدن هامون سبب شده دیگر خبری از کشاورزی، دامپروری و صیادی در منطقه نباشد. این مشکل در تمام روستاهای حاشیه هامون وجود دارد؛ به همین دلیل ایجاد شغل برای بومیان این مناطق بیش از پیش به همراهی مسئولان نیاز دارد.
کوچ 12 برادر از «تپه کنیز»
هامون که خشکید، زندگی در روستاهای حاشیه آن نیز خشکید. این را بسیاری از روستاییان میگویند، آنها امیدوارند مسئولان با افغانستان به شکلی مذاکره کنند که حقابه تالاب تامین شود و دوباره زندگی به سیستان و بلوچستان باز گردد. شرایط در روستای تپهکنیز بر همین روال است.
مرد سالخوردهای درون اتاقی کوچک نشسته است.او میگوید سگ پایش را گاز گرفته و توان راه رفتن ندارد، یخچال خانهاش را نشان میدهد و میگوید چند ماه است که دیگر توان گوشت خریدن ندارد. تمام خواستهاش از مسئولان این است که آنها آرد و روغن را گرانتر نکنند تا او و امثال او بتوانند زنده بمانند.
یکی دیگر از ساکنان این روستا میگوید قایقاش سالهاست بر آب هامون سوار نشده و چرخ زندگیاش نمیچرخد. به همین سبب 12 فرزندش در جستوجوی کار از روستا مهاجرت کردهاند. آنطور که او میگوید روستای تپه کنیز، خانه بهداشت، مسجد و مدرسه ندارد و اهالی روستا با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم میکنند.
زندگی تمام مناطق حاشیه تالاب هامون به تامین حقابه این تالاب گره خورده و هر روز که میگذرد تعداد بیشتری از اهالی این مناطق ناچار به کوچ میشوند. مسالهای که تمامیت ارضی کشور را نیز به خطر میاندازد. چراکه باخالی شدن روستاهای استان سیستان و بلوچستان اتباع بیگانه در آن ساکن خواهند شد و اگر فکری به حال رفع این مشکل نشود، هیچ بعید نیست مرزهای کشورمان با افغانستان به بیابانهای ورامین محدود شود.
مهدی آیینی