آخرین خبرها
خانه / بایگانی/آرشیو برچسب ها : فقر

بایگانی/آرشیو برچسب ها : فقر

اشتراک به خبردهی

مستاجران کوره‌پزخانه

 نرخ اجاره یک اتاق در کوره‌پزخانه‌ها، ماهی ۲۰۰هزار تومان بعلاوه ودیعه ۵ میلیون تومانی است

مرز را بی‌خودی کشیده‌اند، دلشان خوش بوده، فکرکرده اند سیمی خاردار بکشند و دیواری علم کنند،‌می‌شود مرز و آن وقت آدم‌ها که بدبختی بیخ خرشان را می‌گیرد می‌مانند پشت آن و عزا می‌گیرند. مرزِ بی‌زورِ دوغارون حریف بامیانی‌ها نشده، چشم‌های خمارمجسمه‌های بودای بامیان هم حریف مردمش، کوله بارِ هیچ را انداخته اند روی دوششان و یک دنیا ترس و وحشت و گرسنگی و یک عالم خاطره بد را گذاشته اند پشت سر و آمده‌اند به خاک همسایه غربی، به ایران، تهران، منطقه ۱۹، تهِ ته شهر که قد بلند ساختمان‌ها یکباره قطع می‌شود وهمه چیز کش می‌آید روی زمین‌های بی سر و ته خاکی و جاده که می‌پیچد به خیابان پیروز.

اینجا‭ ‬افغانستان‭ ‬است،‭ ‬ولایت‭ ‬بامیان،‭ ‬نه‭ ‬اینجا‭ ‬ایران‭ ‬است،‭ ‬تهران،‭ ‬استان‭ ‬خراسان،‭ ‬کوره‌های‭ ‬آجرپزی‭ ‬خاموش‭ ‬در‭ ‬محله‭ ‬خلازیر‭ ‬و‭ ‬آن‭ ‬طرفش‭ ‬محله‭ ‬دولتخواه‭ ‬که‭ ‬ایران‭ ‬وافغانستان‭ ‬یک‭ ‬بار‭ ‬دیگر‭ ‬درآن‭ ‬هم‭ ‬مرز‭ ‬می‌شوند‭ ‬و‭ ‬مردمانش‭ ‬به‭ ‬هم‭ ‬می‌آمیزند‭. ‬میلِ‭ ‬کوره‌ها‭ ‬روی‭ ‬زمین‭ ‬میخ‭ ‬شده،‭ ‬گله‭ ‬به‭ ‬گله،‭ ‬آن‌قدرکه‭ ‬در‭ ‬چهارطرف‭ ‬کوره‭ ‬آجرپزی‭ ‬هست،‭ ‬خاموش‭ ‬ولی‭. ‬روزگاری‭ ‬کیا‭ ‬و‭ ‬بیا‭ ‬داشته‭ ‬اند‭ ‬این‭ ‬کوره‌ها‭ ‬ولی‭ ‬حالا‭ ‬که‭ ‬روزگار‭ ‬کرک‭ ‬و‭ ‬پرشان‭ ‬را‭ ‬ریخته،‭ ‬شده‌اند‭ ‬مرز‭ ‬ایران‭ ‬وهمسایه‭ ‬شرقی،‭ ‬یک‭ ‬مرز‭ ‬مفلوک‭ ‬و‭ ‬توسری‭ ‬خورده‭ ‬که‭ ‬نمی‌دانی‭ ‬مردمان‭ ‬چشم‭ ‬بادامی‌اش‭ ‬بدبخت‭ ‬ترند‭ ‬یا‭ ‬مردمان‭ ‬غربی‭.‬

گربه‭ ‬زیاد‭ ‬است‭ ‬اینجا،‭ ‬می‌گویند‭ ‬چون‭ ‬موش‭ ‬زیاد‭ ‬است،‭ ‬باید‭ ‬گربه‌های‭ ‬شجاعی‭ ‬باشند‭ ‬که‭ ‬آن‭ ‬موش‌های‭ ‬قلچماق‭ ‬را‭ ‬بگیرند‭. ‬پیرمردی‭ ‬دارد‭ ‬آفتاب‭ ‬می‌گیرد‭ ‬و‭ ‬همزمان‭ ‬بساط‭ ‬پر‭ ‬از‭ ‬خنزر‭ ‬پنزرش‭ ‬را‭ ‬می‌پاید؛‭ ‬بیشتر‭ ‬جُل‭ ‬می‌فروشد‭ ‬تا‭ ‬لباس‭. ‬مغازه‭ ‬اش‭ ‬دخمه‭ ‬است،‭ ‬تاریک‭ ‬و‭ ‬دود‭ ‬گرفته،‭ ‬لباس‌ها‭ ‬نیز‭ ‬بیشتر‭ ‬دور‭ ‬ریختنی‌اند‭ ‬تا‭ ‬خریدنی‭. ‬چند‭ ‬تایی‭ ‬از‭ ‬کاسه‭ ‬بشقابی‌های‭ ‬تهران‭ ‬لباس‌های‭ ‬کهنه‌‭ ‬را‭ ‬که‭ ‬می‌خرند‭ ‬می‌آورند‭ ‬برای‭ ‬مش‭ ‬رحیم‭ ‬خیابان‭ ‬پیروز‭ ‬و‭ ‬اوهم‭ ‬می‌چیندشان‭ ‬روی‭ ‬هم‭ ‬و‭ ‬می‌نشیند‭ ‬به‭ ‬انتظارمشتری‭. ‬مش‌رحیم‭ ‬دندان‭ ‬ندارد‭ ‬و‭ ‬لهجه‭ ‬ترکی‌اش‭ ‬به‭ ‬فارسی‭ ‬می‌چربد‭. ‬خودش‭ ‬اسم‭ ‬بساطش‭ ‬را‭ ‬گذاشته‭ ‬آشغال‭ ‬و‭ ‬روایت‭ ‬می‌کند‭ ‬که‭ ‬قبل‭ ‬از‭ ‬آشغال‭ ‬فروشی،‭ ‬کارگر‭ ‬کوره‭ ‬پزخانه‭ ‬بوده،‭ ‬چند‭ ‬ماه‭ ‬این‭ ‬کوره‭ ‬و‭ ‬چند‭ ‬ماه‭ ‬کوره‌ای‭ ‬دیگر‭ ‬تا‭ ‬آنجا‭ ‬که‭ ‬تقریبا‭ ‬دربیست‭ ‬و‭ ‬اندی‭ ‬کوره‭ ‬خلازیر‭ ‬یک‭ ‬چرخ‭ ‬زده‭ ‬و‭ ‬آنقدرخشت‭ ‬خام‭ ‬مالیده‭ ‬که‭ ‬از‭ ‬دست‭ ‬و‭ ‬پا‭ ‬افتاده‭. ‬چشمش‭ ‬روبه‭ ‬کوره‭ ‬آجرپزی‭ ‬حاج‭ ‬غلام‭ ‬مرحوم‭ ‬است،‭ ‬روبه‌رویش‭ ‬درست‭ ‬و‭ ‬زیر‭ ‬پایش‭ ‬تونل‌های‭ ‬آجرپزی‭ ‬که‭ ‬زیرپای‭ ‬ما‭ ‬نیزهست‭. ‬مردی‭ ‬می‌ایستد‭ ‬کنار‭ ‬مش‌رحیم‭ ‬و‭ ‬به‭ ‬بچه‌ها‭ ‬فرمان‭ ‬می‌دهد‭ ‬روی‭ ‬زمین‭ ‬صاف‭ ‬بازی‭ ‬کنند،‭ ‬می‌شود‭ ‬طاق‭ ‬آلونک‌های‭ ‬کوره‭ ‬پزخانه‭. ‬چشم‌هایش‭ ‬بیرون‭ ‬زده‌اند،‭ ‬گواتر‭ ‬دارد‭ ‬انگار،‭ ‬گواتر‭ ‬وخیم‭ ‬و‭ ‬ول‭ ‬شده‭ ‬و‭ ‬سر‭ ‬می‌جنباند‭ ‬سمت‭ ‬کوره‌های‭ ‬خاموش‭ ‬که‭ ‬دود‭ ‬کش اند‭ ‬و‭ ‬قمیر‭ ‬و‭ ‬یک‭ ‬قطارتونل‭ ‬وسط‭ ‬یک‭ ‬گود‭ ‬بزرگ‭ ‬که‭ ‬شهری‭ ‬است‭ ‬در‭ ‬دل‭ ‬شهر‭. ‬بسم‌ا‭… ‬را‭ ‬که‭ ‬می‌گوییم،‭ ‬مرد‭ ‬می‌خندد‭ ‬و‭ ‬دلمان‭ ‬را‭ ‬قرص‭ ‬می‌کند‭ ‬به‭ ‬امنیتی‭ ‬که‭ ‬در‭ ‬کوره‌ها‭ ‬هست‭ ‬و‭ ‬به‭ ‬مردمش‭ ‬که‭ ‬بی‭ ‬خطرند‭ ‬و‭ ‬آرام‭ ‬و‭ ‬این‌گونه‭ ‬قصه‭ ‬آغاز‭ ‬می‌شود‭.‬

برداشت‭ ‬اول‭: ‬اینجا‭ ‬افغانستان‭ ‬

جاده‭ ‬خاکی‭ ‬سر‭ ‬کج‭ ‬کرده‭ ‬به‭ ‬سمت‭ ‬پایین،‭ ‬تند‭ ‬وشیبدار،‭ ‬جلویش‭ ‬هم‭ ‬زنجیرکشیده‭ ‬اند‭ ‬که‭ ‬ول‭ ‬است‭ ‬روی‭ ‬زمین‭. ‬اینجا‭ ‬مرز‭ ‬است،‭ ‬مرز‭ ‬ایران‭ ‬و‭ ‬افغانستان‭ ‬در‭ ‬منطقه۱۹،‭ ‬مرز‭ ‬تهران‭ ‬و‭ ‬بامیان‭ ‬درخیابان‭ ‬پیروز‭. ‬سرظهر‭ ‬است،‭ ‬خورشید‭ ‬درست‭ ‬ایستاده‭ ‬وسط‭ ‬آسمان‭ ‬ولی‭ ‬بی‌جان‭ ‬و‭ ‬کم‌رمق‭. ‬مردم‭ ‬سرشان‭ ‬را‭ ‬کرده‭ ‬اند‭ ‬در‭ ‬لاک‭ ‬خود‭ ‬و‭ ‬فقط‭ ‬زیرچشمی‭ ‬نگاه‭ ‬می‌کنند‭ ‬به‭ ‬رسم‭ ‬پاییدن‭. ‬یک‭ ‬گاری‭ ‬کوچک‭ ‬با‭ ‬ظرفیت‭ ‬تکمیل‭ ‬سر‭ ‬می‌خورد‭ ‬به‭ ‬پایین‭. ‬گاری‭ ‬چی‭ ‬عیوض‭ ‬است،‭ ‬اهل‭ ‬ولایت‭ ‬بامیان‭ ‬که‭ ‬چراغ‭ ‬اول‭ ‬همصحبتی‭ ‬با‭ ‬همسایه‭ ‬غربی‭ (‬من‭ ‬ِ‭ ‬خبرنگار‭) ‬را‭ ‬باز‭ ‬می‌کند‭. ‬مرد‭ ‬آرامی‭ ‬است،‭ ‬دست‭ ‬می‌کند‭ ‬توی‭ ‬جیبش‭ ‬وکاغذی‭ ‬تاخورده‭ ‬و‭ ‬چروک‭ ‬را‭ ‬باز‭ ‬می‌کند‭ ‬که‭ ‬مجوز‭ ‬رفت‭ ‬و‭ ‬آمدش‭ ‬در‭ ‬شهر‭ ‬است‭. ‬گاری‭ ‬سنگین‭ ‬است‭ ‬و‭ ‬عیوض‭ ‬بی‌حال،‭ ‬پایش‭ ‬درد‭ ‬می‌کند،‭ ‬معده‭ ‬درد‭ ‬هم‭ ‬دارد،‭ ‬دست‭ ‬که‭ ‬می‌گذارد‭ ‬روی‭ ‬معده‌اش‭ ‬می‌نالد‭. ‬گاری‭ ‬پر‭ ‬است‭ ‬از‭ ‬ظرف‌های‭ ‬پلاستیکی‭ ‬و‭ ‬جعبه‌های‭ ‬بازشده‭ ‬مقوایی‭. ‬عیوض‭ ‬خوش‌شانس‭ ‬بوده‭ ‬که‭ ‬بازیافتی‌های‭ ‬شهرداری‭ ‬توقیفش‭ ‬نکرده‌اند،‭ ‬آخر‭ ‬چهاربار‭ ‬تا‭ ‬به‭ ‬حال‭ ‬بازداشت‭ ‬شده‭ ‬و‭ ‬عیوض‭ ‬مانده‭ ‬با‭ ‬هیچ‭. ‬زباله‌های‭ ‬پلاستیکی‭ ‬این‭ ‬محله‭ ‬کم‭ ‬شده،‭ ‬شهرداری‭ ‬همه‭ ‬را‭ ‬می‌برد،‭ ‬عیوض‭ ‬این‭ ‬را‭ ‬می‌گوید‭ ‬و‭ ‬دست‭ ‬می‌گذارد‭ ‬کنجی‭ ‬از‭ ‬گاری‭ ‬و‭ ‬توضیح‭ ‬می‌دهد‭ ‬که‭ ‬یک‭ ‬هفته‌ای‭ ‬پُرش‭ ‬کرده‭ ‬است‭. ‬عیوض‭ ‬خسته‭ ‬است‭ ‬ولی‭ ‬می‌ماند‭ ‬به‭ ‬حرف‭ ‬زدن‭ ‬و‭ ‬از‭ ‬بار‭ ‬این‭ ‬بارش‭ ‬می‌گوید‭ ‬که‭ ‬می‌خرند‭ ‬به‭ ‬۱۲‭ ‬هزار‭ ‬تومان‭ ‬به‭ ‬قرار‭ ‬هرکیلو‭ ‬۶۰۰‭ ‬تومان‭. ‬۱۲‭ ‬هزار‭ ‬تومان‭ ‬برای‭ ‬یک‭ ‬هفته‭! ‬داستان‭ ‬شاخدار‭ ‬است‭ ‬ولی‭ ‬عیوض‭ ‬که‭ ‬از‭ ‬ولایت‭ ‬بامیان‭ ‬از‭ ‬هول‭ ‬فقر‭ ‬و‭ ‬گرسنگی‭ ‬گریخته،‭ ‬سر‭ ‬می‌کند‭ ‬سوی‭ ‬آسمان‭ ‬و‭ ‬می‌گوید‭ ‬الهی‭ ‬شکرکه‭ ‬نان‭ ‬و‭ ‬چای‭ ‬می‌رسد‭.‬

این‭ ‬نان‭ ‬و‭ ‬چای‭ ‬و‭ ‬آن‭ ‬الهی‭ ‬شکر‭ ‬را‭ ‬خیلی‌ها‭ ‬درکوره‌های‭ ‬آجرپزی‭ ‬می‌گویند،‭ ‬دست‭ ‬راست‭ ‬که‭ ‬شش‭ ‬خانواده‭ ‬پرتعداد‭ ‬زندگی‭ ‬می‌کنند‭ ‬و‭ ‬دست‭ ‬چپ‭ ‬که‭ ‬آدم‌ها‭ ‬لول‭ ‬می‌زنند‭ ‬درحفره‌هایی‭ ‬که‭ ‬اسمش‭ ‬خانه‭ ‬است‭. ‬زن‌های‭ ‬دست‭ ‬راست‭ ‬اعتماد‭ ‬کرده‭ ‬و‭ ‬آمده‌اند‭ ‬جلو،‭ ‬حریمشان‭ ‬یک‭ ‬در‭ ‬آهنی‭ ‬زنگ‭ ‬زده‭ ‬دارد‭ ‬که‭ ‬چون‭ ‬اعتماد‭ ‬کرده‌اند‭ ‬بازش‭ ‬می‌کنند‭. ‬مردها‭ ‬نیستند،‭ ‬بیغوله،‭ ‬بیغوله‭ ‬زنانه‭ ‬است‭ ‬فعلا،‭ ‬بعضی‭ ‬اتاق‌ها‭ ‬نیز‭ ‬کلا‭ ‬مردی‭ ‬ندارد‭ ‬که‭ ‬یا‭ ‬مرده‌اند‭ ‬یا‭ ‬جا‭ ‬مانده‌اند‭ ‬در‭ ‬افغانستان‭ ‬یا‭ ‬زن‭ ‬و‭ ‬فرزند‭ ‬را‭ ‬گذاشته‌اند‭ ‬دراین‭ ‬ناکجاآباد‭ ‬و‭ ‬رفته‌اند‭ ‬پی‭ ‬دلشان‭ ‬مثل‭ ‬شوهر‭ ‬آمنه‭ ‬که‭ ‬داماد‭ ‬شده‭ ‬است‭. ‬اینجا‭ ‬کوره‭ ‬آجرپزی‭ ‬است،‭ ‬درست‭ ‬داخل‭ ‬تونل‭ ‬و‭ ‬قلب‭ ‬کوره‭ ‬که‭ ‬روزی‭ ‬درآن‭ ‬آتش‭ ‬می‌دمیدند‭ ‬و‭ ‬خشت‭ ‬خام‭ ‬درآن‭ ‬می‌چیدند‭ ‬و‭ ‬بعد‭ ‬جلویش‭ ‬دیوار‭ ‬می‌کشیدند‭ ‬که‭ ‬خشت‌ها‭ ‬زیر‭ ‬آن‭ ‬هُرم‭ ‬آجرشود،‭ ‬یک‭ ‬صفحه‭ ‬ازتاریخ‭ ‬گذشته‭ ‬که‭ ‬خشت‌زنی‭ ‬و‭ ‬آجرسازی‭ ‬به‭ ‬این‭ ‬سبک‭ ‬مد‭ ‬بود‭. ‬حالا‭ ‬اما‭ ‬توی‭ ‬این‭ ‬تونل‭ ‬سرد‭ ‬شش‭ ‬خانواده‭ ‬درچپ‭ ‬و‭ ‬راست‭ ‬زندگی‭ ‬می‌کنند‭ ‬همه‭ ‬اهل‭ ‬افغانستان‭ ‬و‭ ‬زاده‭ ‬ولایت‭ ‬بامیان‭. ‬بوی‭ ‬غذا‭ ‬نمی‌آید‭ ‬ولی‭ ‬معصومه‭ ‬می‌گوید‭ ‬کشک‭ ‬جوش‭ ‬بارگذاشته،‭ ‬هاجر‭ ‬نیز‭ ‬با‭ ‬چشم‌های‭ ‬زاغ‭ ‬و‭ ‬صورت‭ ‬آبله‭ ‬رو‭ ‬ریز‭ ‬می‌خندد‭ ‬و‭ ‬می‌گوید‭ ‬کباب‭ ‬خورده‭. ‬کباب‭ ‬را‭ ‬ایرانی‌های‭ ‬خیر‭ ‬دیشب‭ ‬آورده‭ ‬اند‭ ‬پای‭ ‬کوره‌ها‭ ‬و‭ ‬هاجر‭ ‬توانسته‭ ‬چند‭ ‬تایی‭ ‬بگیرد‭ ‬و‭ ‬بگذارد‭ ‬برای‭ ‬ناهار؛‭ ‬غذاهای‭ ‬نذری‭ ‬و‭ ‬این‭ ‬پرس‌های‭ ‬مهربانی‭ ‬که‭ ‬نباشد‭ ‬همه‭ ‬گرسنه‭ ‬می‌مانند‭.‬

هاجر‭ ‬خوش‭ ‬صحبت‭ ‬است،‭ ‬حسابی‭ ‬اعتمادکرده،‭ ‬الهی‭ ‬شکرِعیوض‭ ‬را‭ ‬تکرار‭ ‬می‌کند‭ ‬که‭ ‬شکمش‭ ‬فعلا‭ ‬به‭ ‬لطف‭ ‬آن‭ ‬کباب‭ ‬سیر‭ ‬است،‭ ‬اما‭ ‬اینجا‭ ‬در‭ ‬این‭ ‬حفره‌ها‭ ‬غم‭ ‬نان‭ ‬همیشگی‭ ‬است،‭ ‬گرسنگی‭ ‬عادت‭ ‬است‭ ‬و‭ ‬سیری‭ ‬اتفاقی‭ ‬غریب‭. ‬نورجان‭ ‬می‌آید،‭ ‬مثل‭ ‬مادرش‭ ‬چشم‌های‭ ‬سبز‭ ‬روشن‭ ‬دارد،‭ ‬کارگر‭ ‬کارگاه‭ ‬کفش‭ ‬دوزی‭ ‬است‭ ‬و‭ ‬آمده‭ ‬است‭ ‬خانه‭ ‬برای‭ ‬ناهار‭. ‬از‭ ‬بامیان‭ ‬می‌گوید،‭ ‬ازجنگ‭ ‬و‭ ‬از‭ ‬وحشت‭ ‬و‭ ‬پسرش‭ ‬علی‭ ‬با‭ ‬عینک‭ ‬قاب‭ ‬بزرگ‭ ‬را‭ ‬می‌کشد‭ ‬جلوی‭ ‬پایش‭ ‬و‭ ‬تعریف‭ ‬می‌کند‭ ‬که‭ ‬از‭ ‬وحشت‭ ‬طالبان‭ ‬نتوانست‭ ‬درس‭ ‬بخواند‭ ‬که‭ ‬هاجر‭ ‬پرید‭ ‬وسط‭ ‬صحبتش‭ ‬و‭ ‬گفت‭ ‬از‭ ‬بس‭ ‬انتحاری‭ ‬می‌کردند‭ ‬کیف‭ ‬مدرسه‭ ‬برای‭ ‬بچه‌ها‭ ‬قدغن‭ ‬بود‭ ‬که‭ ‬مبادا‭ ‬داخل‭ ‬کیف‭ ‬بمب‭ ‬باشد‭ ‬و‭ ‬نورجان‭ ‬دوباره‭ ‬ادامه‭ ‬داد‭ ‬که‭ ‬در‭ ‬بامیان‭ ‬به‭ ‬اسم‭ ‬غذای‭ ‬نذری،‭ ‬خوراک‌های‭ ‬مسموم‭ ‬می‌دادند‭ ‬دست‭ ‬اهالی‭ ‬که‭ ‬بمیرند‭.‬

انیسه‭ ‬دارد‭ ‬پیچ‭ ‬و‭ ‬مهره‌های‭ ‬ریز‭ ‬را‭ ‬توی‭ ‬هم‭ ‬می‌کند‭ ‬و‭ ‬می‌ریزد‭ ‬داخل‭ ‬یک‭ ‬سطل‭ ‬پلاستیکی‭ ‬سفید،‭ ‬آواگل‭ ‬هم‭ ‬ور‭ ‬دستش‭. ‬انیسه‭ ‬و‭ ‬آواگل‭ ‬جورمردهای‭ ‬بیکارشان‭ ‬را‭ ‬می‌کشند‭ ‬با‭ ‬این‭ ‬پیچ‭ ‬و‭ ‬مهره‌ها‭ ‬که‭ ‬دست‭ ‬آخر‭ ‬می‌روند‭ ‬درگونی‌های‭ ‬ده‭ ‬کیلویی‭ ‬به‭ ‬ده‭ ‬هزارتومان‭ ‬دستمزد،‭ ‬به‭ ‬قرارهرماه‭ ‬۱۵۰‭ ‬هزارتومان‭ ‬اگر‭ ‬هر‭ ‬روز‭ ‬کار‭ ‬باشد‭.‬

‭ ‬مبینه‭ ‬پرده‭ ‬جلوی‭ ‬اتاقش‭ ‬را‭ ‬می‌زند‭ ‬کنار‭ ‬و‭ ‬بوی‭ ‬نم‭ ‬می‌پاشد‭ ‬بیرون‭. ‬خِر‭ ‬یک‭ ‬کیسه‭ ‬نایلونی‭ ‬دسته‭ ‬دار‭ ‬را‭ ‬گرفته‭ ‬و‭ ‬می‌کشد‭ ‬روی‭ ‬موزاییک‌ها‭ ‬جلوی‭ ‬اتاق‭ ‬که‭ ‬پر‭ ‬است‭ ‬ازکفش‌های‭ ‬صورتی‭ ‬رنگ‭ ‬که‭ ‬با‭ ‬دست‭ ‬می‌دوزدشان،‭ ‬هر‭ ‬کفش‭ ‬را‭ ‬۲۰۰‭ ‬تا‭ ‬تک‭ ‬تومانی‭. ‬خسته‭ ‬که‭ ‬می‌شود‭ ‬مبینه‭ ‬می‌رود‭ ‬سروقت‭ ‬لباس‌های‭ ‬بافتنی‭ ‬کهنه‭ ‬و‭ ‬شروع‭ ‬می‌کند‭ ‬به‭ ‬شکافتنشان،‭ ‬رخت‌های‭ ‬تریکویی‭ ‬را‭ ‬هم‭. ‬دو‭ ‬کیسه‭ ‬آنجاست،‭ ‬پر‭ ‬از‭ ‬نخ‭ ‬شکافته‭ ‬شده‭ ‬که‭ ‬در‭ ‬بازار‭ ‬عبدل‌آباد‭ ‬و‭ ‬آن‭ ‬حوالی‭ ‬کیلویی‭ ‬۲۰۰۰تومان‭ ‬می‌خرند‭. ‬این‭ ‬کسب‭ ‬وکار‭ ‬مشترک‭ ‬همه‭ ‬زن‌های‭ ‬بیغوله‌های‭ ‬کوره‭ ‬پزخانه‭ ‬است،‭ ‬زن‌هایی‭ ‬مثل‭ ‬آمنه‭ ‬که‭ ‬شیر‭ ‬به‭ ‬شیر‭ ‬بچه‭ ‬دارند‭ ‬و‭ ‬شوهر‭ ‬ندارند‭ ‬و‭ ‬اگر‭ ‬دارند‭ ‬بیکارند‭. ‬بیغوله‌ها‭ ‬پر‭ ‬از‭ ‬بچه‭ ‬است،‭ ‬اینها‭ ‬روزی‭ ‬یک‭ ‬نان‭ ‬هم‭ ‬که‭ ‬بخورند‭ ‬بیش‭ ‬از‭ ‬اینها‭ ‬پول‭ ‬نیاز‭ ‬است‭ ‬که‭ ‬سیر‭ ‬شوند‭. ‬خیلی‭ ‬شب‌ها‭ ‬ساکنان‭ ‬کوره‭ ‬گرسنه‭ ‬می‌خوابند،‭ ‬با‭ ‬این‭ ‬حال‭ ‬کسی‭ ‬شکایتی‭ ‬ندارد‭. ‬هاجر‭ ‬می‌گوید‭ ‬ایران‭ ‬جای‭ ‬خوبی‭ ‬است‭ ‬و‭ ‬معصومه‭ ‬راضی‭ ‬است‭ ‬که‭ ‬زندگی‭ ‬درکوره‌ها‭ ‬هرچه‭ ‬قدرهم‭ ‬که‭ ‬سخت‭ ‬باشد‭ ‬به‭ ‬لطف‭ ‬خدا‭ ‬امنیت‭ ‬دارد‭. ‬مردی‭ ‬اما‭ ‬که‭ ‬اسمش‭ ‬را‭ ‬نگفت‭ ‬غرولند‭ ‬می‌کند‭ ‬و‭ ‬راه‭ ‬خاکی‭ ‬را‭ ‬می‌گیرد‭ ‬و‭ ‬می‌رود‭ ‬سمت‭ ‬خیابان‭ ‬پیروز‭ ‬و‭ ‬می‌گوید‭ ‬حالا‭ ‬را‭ ‬نگاه‭ ‬نکن‭ ‬که‭ ‬امنیت‭ ‬هست،‭ ‬وقت‌هایی‭ ‬بود‭ ‬که‭ ‬اوباش‭ ‬می‌ریختند‭ ‬توی‭ ‬کوره‌ها‭ ‬و‭ ‬ناموس‭ ‬مان‭ ‬را‭ ‬می‌بردند‭ ‬و‭ ‬اگرچیزی‭ ‬بود‭ ‬امانش‭ ‬نمی‌دادند‭. ‬این‭ ‬مرد‭ ‬ایرانی‭ ‬است،‭ ‬همسایه‭ ‬افغانی‌ها‭ ‬درتهران،‭ ‬زیر‭ ‬سایه‭ ‬میل‌های‭ ‬قدبلند‭ ‬کوره‌های‭ ‬آجرپزی‭.‬

برداشت‭ ‬دوم‭: ‬اینجا‭ ‬ایران‭ ‬

زن‌ها‭ ‬و‭ ‬دخترها‭ ‬نشسته‌اند‭ ‬کنج‭ ‬دیوار‭ ‬و‭ ‬دارند‭ ‬نخ‭ ‬باز‭ ‬می‌کنند‭. ‬رحیمه‭ ‬ولی‭ ‬یک‭ ‬لگن‭ ‬پلاستیکی‭ ‬بزرگ‭ ‬را‭ ‬زده‭ ‬است‭ ‬زیر‭ ‬بغل‭ ‬که‭ ‬تویش‭ ‬یک‭ ‬عالم‭ ‬رخت‭ ‬چرک‭ ‬است‭. ‬رحیمه‭ ‬می‌رود‭ ‬توی‭ ‬حیاط‭ ‬کوره‌های‭ ‬دست‭ ‬چپی‭ ‬و‭ ‬خیرالنسا‭ ‬می‌آید‭ ‬به‭ ‬تماشا‭. ‬شوهرش‭ ‬پیرمردی‭ ‬است‭ ‬که‭ ‬لم‭ ‬داده‭ ‬توی‭ ‬آفتاب،‭ ‬بی‌خیال‭ ‬و‭ ‬سرخوش‭. ‬خیرالنسا‭ ‬ادایش‭ ‬را‭ ‬درمی‌آورد‭ ‬و‭ ‬می‌گوید‭ ‬از‭ ‬جوانی‭ ‬همین‌طور‭ ‬درویش‭ ‬و‭ ‬قلندر‭ ‬بود،‭ ‬بی‌خیال‭ ‬دنیا‭. ‬زن‭ ‬اهل‭ ‬نیشابور‭ ‬است،‭ ‬اهل‭ ‬دهات‭ ‬دورافتاده‌اش‭ ‬که‭ ‬اسمش‭ ‬را‭ ‬نگفت‭. ‬کاغذ‭ ‬و‭ ‬قلم‭ ‬را‭ ‬که‭ ‬می‌بیند‭ ‬بدبختی‌ها‭ ‬را‭ ‬ردیف‭ ‬می‌کند‭ ‬برای‭ ‬نوشتن‭ ‬و‭ ‬سیاهه‌برداری،‭ ‬از‭ ‬پایش‭ ‬که‭ ‬درد‭ ‬می‌کند،‭ ‬کمرش‭ ‬که‭ ‬دیسک‭ ‬دارد،‭ ‬پسرش‭ ‬که‭ ‬نامزد‭ ‬دارد‭ ‬و‭ ‬مانده‭ ‬است‭ ‬پشت‭ ‬دیوار‭ ‬مخارج،‭ ‬آلونکش‭ ‬که‭ ‬نه‭ ‬گاز‭ ‬دارد‭ ‬و‭ ‬نه‭ ‬نفت‭.‬

اعظم‭ ‬سر‭ ‬می‌رسد،‭ ‬روسری‭ ‬اش‭ ‬را‭ ‬دورصورت‭ ‬محکم‭ ‬می‭ ‬بندد‭ ‬و‭ ‬شروع‭ ‬می‌کند‭ ‬به‭ ‬گله‌گزاری‭ ‬از‭ ‬کوره‌ها‭ ‬که‭ ‬آبش‭ ‬خوردنی‭ ‬نیست،‭ ‬تلخ‭ ‬است‭ ‬و‭ ‬شور،‭ ‬که‭ ‬آب‭ ‬را‭ ‬تانکری‭ ‬می‌خرند‭ ‬۷۰‭ ‬هزارتومان،‭ ‬که‭ ‬پدرش‭ ‬کارگر‭ ‬همین‭ ‬آجرپزی‭ ‬بوده‭ ‬و‭ ‬وقتی‭ ‬دیده‭ ‬دختر‭ ‬بدبخت‌تر‭ ‬است‭ ‬آلونک‭ ‬را‭ ‬خالی‭ ‬کرده‭ ‬برای‭ ‬او‭. ‬شوهر‭ ‬اعظم‭ ‬کیف‌دوز‭ ‬است‭ ‬و‭ ‬بیکار،‭ ‬خودش‭ ‬هم‭ ‬کیف‌دوز‭ ‬است‭ ‬و‭ ‬بیکار‭ ‬و‭ ‬چشمش‭ ‬به‭ ‬جاده‭ ‬که‭ ‬کی‭ ‬نذری‭ ‬می‌آورند‭.‬

رحیمه‭ ‬بار‭ ‬دومِ‭ ‬لباس‌های‭ ‬چرک‭ ‬را‭ ‬از‭ ‬کوره‌ای‭ ‬که‭ ‬دورتر‭ ‬است‭ ‬از‭ ‬خانه‭ ‬او‭ ‬می‌آورد‭ ‬به‭ ‬کوره‭ ‬جلویی،‭ ‬به‭ ‬خانه‭ ‬اهالی‭ ‬افغانستان‭. ‬آب‭ ‬سرد‭ ‬است،‭ ‬مثل‭ ‬تگرگ،‭ ‬صفت‭ ‬زمهریر‭ ‬دارد‭ ‬این‭ ‬آب‭. ‬بیغوله‭ ‬رحیمه‭ ‬آب‭ ‬ندارد،‭ ‬یعنی‭ ‬همه‭ ‬ایرانی‌هایی‭ ‬که‭ ‬در‭ ‬کوره‭ ‬پشتی‭ ‬ساکنند‭ ‬آب‭ ‬ندارند‭. ‬رحیمه‭ ‬شستنی‌هایش‭ ‬را‭ ‬می‌آورد‭ ‬در‭ ‬خانه‭ ‬همسایه‌های‭ ‬تبعه افغان‭ ‬و‭ ‬آنها‭ ‬که‭ ‬دلشان‭ ‬برای‭ ‬رحیمه‭ ‬رقیق‭ ‬شده‭ ‬از‭ ‬شدت‭ ‬بدبختی‭ ‬می‌گذارند‭ ‬هرچه‭ ‬خواست‭ ‬بشوید‭. ‬رحیمه‭ ‬کلی‭ ‬بچه‭ ‬قد‭ ‬و‭ ‬نیم‌قد‭ ‬دارد‭ ‬با‭ ‬شوهری‭ ‬که‭ ‬اول‭ ‬مستاجر‭ ‬محله‭ ‬دولتخواه‭ ‬بود‭ ‬ولی‭ ‬چون‭ ‬از‭ ‬پس‭ ‬کرایه‌ها‭ ‬برنیامد‭ ‬آمد‭ ‬به‭ ‬این‭ ‬کوره‌ها،‭ ‬۲۵‭ ‬سال‭ ‬قبل‭. ‬رحمیه‭ ‬می‌گوید‭ ‬می‌بینی‭ ‬چقدر‭ ‬بدبختم‭ ‬که‭ ‬در‭ ‬کشور‭ ‬خودم‭ ‬محتاج‭ ‬خارجی‌ها‭ ‬شده‌ام‭ ‬و‭ ‬رخشانه‭ ‬چشم‌غره‭ ‬می‌رود‭ ‬که‭ ‬عجب‭ ‬نمک‌نشناسی‭. ‬جنگ‭ ‬کم‌کم‭ ‬بالا‭ ‬می‌گیرد،‭ ‬دعوا‭ ‬از‭ ‬آب‭ ‬می‌رسد‭ ‬به‭ ‬غذاهای‭ ‬نذری‭ ‬که‭ ‬رحمیه‭ ‬مدعی‭ ‬است‭ ‬رخشانه‭ ‬هول‭ ‬می‌زند‭ ‬و‭ ‬چند‭ ‬تا‭ ‬چند‭ ‬تا‭ ‬می‌گیرد‭ ‬برای‭ ‬اهل‭ ‬خانه‌اش‭ ‬و‭ ‬نمی‌گذارد‭ ‬به‭ ‬کسی‭ ‬برسد‭. ‬فاطمه‭ ‬ولی‭ ‬می‌گوید‭ ‬مردم‭ ‬که‭ ‬غذای‭ ‬نذری‭ ‬می‌آورند‭ ‬ایرانی‌های‭ ‬آن‌ور‭ ‬خیابان‭ ‬پیروز‭ ‬بیشتر‭ ‬غذاها‭ ‬را‭ ‬می‌گیرند‭ ‬و‭ ‬نمی‌گذارند‭ ‬چیز‭ ‬زیادی‭ ‬به‭ ‬مردم‭ ‬کوره‌ها‭ ‬برسد؛‭ ‬به‌نام‭ ‬کوره‌ای‌ها‭ ‬به‭ ‬کام‭ ‬مردم‭ ‬دولتخواه‭.‬

کوره‌ای‌ها‭ ‬نمی‌توانند‭ ‬غذا‭ ‬بخرند‭ ‬چون‭ ‬پول‭ ‬ندارند،‭ ‬روز‭ ‬خوششان‭ ‬آنها‭ ‬فقط‭ ‬نان‭ ‬بربری‭ ‬می‌خرند‭ ‬و‭ ‬چای‭. ‬زن‌ها‭ ‬به‭ ‬اتفاق‭ ‬گفتند‭ ‬یادشان‭ ‬نیست‭ ‬آخرین‭ ‬باری‭ ‬را‭ ‬که‭ ‬شیر‭ ‬و‭ ‬پنیر‭ ‬خریدند،‭ ‬میوه‭ ‬که‭ ‬اصلا‭ ‬رویش‭ ‬را‭ ‬ندیده‌اند‭ ‬مگر‭ ‬همین‭ ‬شب‭ ‬یلدا‭ ‬که‭ ‬مردم‭ ‬نیکوکار‭ ‬برای‭ ‬هر‭ ‬آلونک‭ ‬دو‌سه‭ ‬کیلویی‭ ‬سیب‭ ‬و‭ ‬پرتقال‭ ‬آوردند‭. ‬اینها‭ ‬با‭ ‬درآمد‭ ‬کم‌شان‭ ‬اگر‭ ‬بخواهند‭ ‬خوراکی‭ ‬بخرند‭ ‬دیگر‭ ‬از‭ ‬پس‭ ‬اجاره‭ ‬خانه‭ ‬برنمی‌آیند،‭ ‬راستی‭ ‬کوره‌ها‭ ‬اجاره‌ای‭ ‬است‭.‬

زن‌ها‭ ‬هول‭ ‬می‌زنند‭ ‬و‭ ‬توی‭ ‬حرف‭ ‬هم‭ ‬می‌پرند‭ ‬که‭ ‬نرخ‭ ‬اجاره‭ ‬را‭ ‬بگویند‭: ‬پنج‭ ‬میلیون‭ ‬تومان‭ ‬پول‭ ‬پیش‭ ‬و‭ ‬ماهی۲۰۰‭ ‬هزارتومان‭ ‬برای‭ ‬هر‭ ‬اتاق‭. ‬مبینه‭ ‬نخ‭ ‬که‭ ‬باز‭ ‬می‌کند‭ ‬ماهی۵۰‭ ‬هزارتومان‭ ‬گیرش‭ ‬می‌آید‭ ‬و‭ ‬باید‭ ‬سه‭ ‬برابر‭ ‬بگذارد‭ ‬رویش‭ ‬که‭ ‬ندارد‭. ‬آمنه‭ ‬هم‭ ‬وضعش‭ ‬همین‭ ‬است،‭ ‬زن‌های‭ ‬شوهردار‭ ‬هم‭ ‬فرقی‭ ‬ندارند،‭ ‬ایرانی‭ ‬و‭ ‬افغانی‭ ‬نیز‭ ‬توفیر‭ ‬ندارد‭. ‬همه‭ ‬اینها‭ ‬به‭ ‬حاج‭ ‬حسینی‭ ‬که‭ ‬اتاق‌ها‭ ‬را‭ ‬اجاره‭ ‬داده‭ ‬بدهکارند‭ ‬و‭ ‬این‭ ‬حاج‭ ‬حسین‭ ‬قرار‭ ‬گذاشته‭ ‬که‭ ‬بابت‭ ‬پول‭ ‬برق‭ ‬ازهمه‭ ‬اتاق‌ها‭ ‬صدهزارتومان‭ ‬اضافه‭ ‬بگیرد؛‭ ‬زن‌ها‭ ‬عزا‭ ‬گرفته‌اند‭. ‬آفتاب‭ ‬می‌رود‭ ‬که‭ ‬نارنجی‭ ‬شود‭ ‬و‭ ‬به‭ ‬خواب‭ ‬غرب‭ ‬برود‭. ‬هاجر‭ ‬دبه‌اش‭ ‬را‭ ‬بسته‭ ‬به‭ ‬تیرکی‭ ‬آهنی‭ ‬و‭ ‬چرخدار‭ ‬که‭ ‬برود‭ ‬برای‭ ‬آب‭. ‬آب‭ ‬کوره‌ها‭ ‬شور‭ ‬است‭ ‬و‭ ‬تلخ،‭ ‬هاجر‭ ‬و‭ ‬زن‌ها‭ ‬برای‭ ‬همین‭ ‬می‌روند‭ ‬آن‭ ‬سوی‭ ‬خیابان‭ ‬پیروز‭ ‬تا‭ ‬از‭ ‬ایرانی‌های‭ ‬خانه‌دار‭ ‬آب‭ ‬بگیرند‭ ‬اگر‭ ‬بدهند‭. ‬هاجر‭ ‬لنگ‌لنگان‭ ‬می‌رود‭ ‬سمت‭ ‬پارک‭ ‬و‭ ‬کوره‌ها‭ ‬می‌مانند‭ ‬پشت‭ ‬سر‭ ‬با‭ ‬هزار‭ ‬داستانی‭ ‬که‭ ‬دارند‭. ‬کوره‌ها‭ ‬را‭ ‬قرار‭ ‬بود‭ ‬به‭ ‬عنوان‭ ‬یکی‭ ‬از‭ ‬نمادهای‭ ‬منطقه‭ ‬خلازیر‭ ‬ساماندهی‭ ‬کنند‭ ‬و‭ ‬نور‭ ‬به‭ ‬صورتشان‭ ‬بپشاند‭ ‬که‭ ‬زیبا‭ ‬شوند،‭ ‬قرار‭ ‬بود‭ ‬شهرداری‭ ‬بالا‭ ‬و‭ ‬پایین‭ ‬کوره‌ها‭ ‬را‭ ‬با‭ ‬کاشی‭ ‬تزیین‭ ‬کند‭ ‬و‭ ‬بدنه‭ ‬خارجی‌شان‭ ‬را‭ ‬با‭ ‬سندبلاست‭ ‬بپوشاند‭ ‬که‭ ‬زیبا‭ ‬شوند‭ ‬و‭ ‬ماندگار‭ ‬و‭ ‬تفرجگاه‭ ‬مردم‭ ‬محل‭. ‬اما‭ ‬نشد‭ ‬که‭ ‬بشود‭ ‬و‭ ‬قرارها‭ ‬به‌هم‭ ‬خورد،‭ ‬این‭ ‬برج‌های‭ ‬به‭ ‬ظاهرخاموش،‭ ‬حالا‭ ‬کشور‭ ‬استقلال‭ ‬یافته‭ ‬ایران‭ ‬و‭ ‬افغانستانند،‭ ‬یک‭ ‬کشور‭ ‬مفلوک‭ ‬و‭ ‬توسری‭ ‬خورده‭ ‬که‭ ‬نمی‌دانی‭ ‬مردمان‭ ‬چشم‌بادامی‌اش‭ ‬را‭ ‬بدبخت‌تر‭ ‬بنامی‭ ‬یا‭ ‬مردمی‭ ‬که‭ ‬اهل‭ ‬ولایت‭ ‬ایرانند‭.‬‭ ‬

مریم خباز

ایرانی اما نامرئی

مانتوی سفیدش را می‌پوشد، جلوی آیینه می‌ایستد، می‌گوید دوست دارد درس بخواند تا دکتر شود بعد ازدواج کند و عروس شود، اما مادرش بغض می‌کند و می‌گوید «بگذار شناسنامه بگیریم، همه چیز درست می‌شود».
تمام آرزوهای این خانواده در گرفتن شناسنامه خلاصه می‌شود. مادری که می‌گوید خانواده 11 نفره‌شان با این‌که ایرانی هستند اما شناسنامه ندارند، می‌گوید مرگش را آرزو می‌کند، چون دیگر نمی‌تواند شاهد درد و رنج کودکان باشد؛ بچه‌هایی که هر روز از آرزوهایشان فاصله می‌گیرند‌، نمی‌توانند درس بخوانند، ازدواج کنند یا برای دیدار اقوامشان و جست‌وجوی شغل روانه شهرهای دیگر کشور شوند.

جنس مشکلات مردم در مناطق محروم از نوع دیگری است، آنها آنقدر کم توقعند که از بزرگواری‌شان شرمنده می‌شوید با آن‌که تمام هزینه‌های زندگی‌شان از راه یارانه تامین می‌شود و برای تامین آب شرب مناسب نیز با مشکل رو‌به‌رو هستند، اما مهمان‌نوازی را فراموش نکرده‌اند و هر آنچه را که دارند پیشکش مهمان می‌کنند.

خیلی‌هایشان مشکلاتی بزرگ‌تر دارند؛ زیرا دست‌شان به یارانه نیز که برایشان حکم پول بخور و نمیر را دارد نمی‌رسد. خودشان می‌گویند انگار وجود ندارند و هیچ‌کس برایشان ارزش قائل نیست. آنها از این گله می‌کنند با این‌که ایرانی هستند اما در روستایشان حبس شده‌اند.

بی‌شناسنامه بودن سبب می‌شود اعضای چنین خانواده‌هایی از حداقل حقوق اجتماعی محروم باشند و برای تحصیل، ازدواج، یافتن شغل و در یک کلام برای زندگی با محدودیت‌هایی فراوان رو‌به‌رو باشند.

آمار افتاده‌ها!

در کوچه‌ای گل‌آلود دو دختر نوجوان همراه مادرشان در حال شست‌و‌شوی چند تکه موکت هستند آنها اهل ‌روستای «تپه کنیز» (شهرستان هیرمند استان سیستان و بلوچستان) ‌هستند، اگر از مشکلاتشان بپرسید بغض می‌کنند و می‌گویند این‌که برای مسئولان وجود ندارند، بزرگ‌ترین مشکلشان است. منظور آنها نداشتن شناسنامه است، مادر خانواده در گفت‌وگوبا جام‌جم مشکلاتشان را این طور توضیح می‌دهد‌.

  • چرا شناسنامه ندارید؟

قبلا در حاشیه دریاچه هامون زندگی می‌کردیم و پدرانمان به فکر گرفتن شناسنامه نبودند. حالا هم که به روستا آمده‌ایم به ما شناسنامه نمی‌دهند.

  • چطور زندگی می‌کنید؟

امروز همسرم رفته تنها گوسفندی را که داشتیم بفروشد تا بتوانیم چند کیسه آرد بخریم. ما حتی یارانه هم نمی‌گیریم یا نمی‌توانیم به دیدن اقوام‌مان در استان‌های دیگر برویم، دخترانم نمی‌توانند ازدواج کنند، چون سایر ایرانی‌ها با دخترهای بدون شناسنامه ازدواج نمی‌کنند یا پسرم هم نمی‌تواند با دختری ایرانی ازدواج کند.

  • چند وقت است که برای گرفتن شناسنامه اقدام کرده‌اید؟

‌سه سال است، شوهرم پرونده تشکیل داده او آزمایش دی.ان.ای هم انجام داده است،‌ اما هنوز شناسنامه نگرفته‌ایم. شرایط خیلی سختی داریم، دخترم بعضی وقت‌ها مانتوی سفیدش را می‌پوشد جلوی آیینه می‌ایستد و آرزو می‌کند روزی بتواند درس بخواند تا دکتر شود و بعد ازدواج کند. خودم هم ناراحتی اعصاب و روان دارم، اما چون دفترچه بیمه ندارم و وضعمان خوب نیست‌ نمی‌توانم به دکتر بروم.

  • زخم روی صورت دخترتان به خاطر چیست؟

چند سال پیش تصادف کرد و یکی از چشم‌هایش آسیب دید، اما تا امروز نتوانسته‌ایم برای درمان کامل حتی به شهر زاهدان برویم. او حتی آرزو دارد روزی به مشهد برود اما چون مدرک ندارد نتوانسته.

  • پسر بزرگتان چه مشکلی دارد؟

او بیمار روانی است.

  • نگهداری او در خانواده برای بچه‌های دیگر خطرناک نیست؟

چرا چند روز پیش که من خانه نبودم روی دو تا از دخترها آبجوش پاشید. اگر بتوانیم مدرک بگیریم می‌توانیم او را در مراکز بهزیستی بستری کنیم.

  • مسئولان به شما چه می‌گویند؟

هر وقت به فرمانداری می‌رویم، می‌گویند بروید خانه‌تان و منتظر باشید تا دستور بیاید. از مسئولان بپرسید بالاخره کی می‌خواهند جواب ما را بدهند. تکلیفمان چه می‌شود. پسر 14 ساله‌ام هر روز گریه می‌کند و می‌گوید ما نه می‌توانیم درس بخوانیم نه کارگری کنیم.

زندگی زیرخط فقر 

خانواده 11 نفره کوه‌کن تنها خانواده‌ای نیست که با وجود این‌که ایرانی بودنشان با آزمایش دی.ان.ای ثابت شده، هنوز نتوانسته‌اند شناسنامه بگیرند. چنین خانواده‌هایی در بیشتر استان‌های محروم کشور وجود دارند، استان‌هایی مانند خراسان رضوی و جنوبی، سیستان و بلوچستان، خوزستان، هرمزگان و کرمان.

این مساله‌ای است که ابراهیم باغبانی، مدیرکل تحقیقات، پذیرش و خدمات مددکاری کمیته امداد کشور نیز تائیدش می‌کند.

او می‌گوید: در مناطق محروم خانواده‌های زیادی هستند که به دلیل مشکلات فرهنگی یا نبود دسترسی مناسب نتوانسته‌اند مدرک شناسایی داشته باشند.

به گفته او، در بسیاری از استان‌های کشور خانواده و افراد بدون شناسنامه وجود دارد، اما این مساله در استان‌های مرزی و محروم‌ بیشتر است.

هرچند به نظر می‌رسد بیشتر این افراد اتباع سایر کشور‌ها مانند افغانستان و پاکستان باشند، اما ‌تعداد ایرانی‌هایی نیز که‌ به دلیل مشکلات فرهنگی و اجتماعی نتوانسته‌اند شناسنامه بگیرند، کم نیست.

مدیرکل تحقیقات، پذیرش و خدمات مددکاری کمیته امداد می‌گوید:‌ باید تکلیف خانواده‌های ایرانی یا اتباع بیگانه‌ای که شناسنامه ندارند ‌روشن شود؛ زیرا نپرداختن به این موضوع آسیب‌هایی فراوان در پی دارد ؛ برای نمونه سازمان‌های حمایتی مانند کمیته امداد و سازمان بهزیستی نمی‌توانند از این افراد که شرایطی نامناسب دارند حمایت کند به همین خاطر به مشکلات آنها و در نهایت جامعه اضافه می‌شود.

پدری که دختر دوست نداشت

‌مسائل زیادی در این بین نقش دارد از مسائل فرهنگی گرفته تا مشکلات اجتماعی ‌و کم‌کاری برخی دستگاه‌ها. برای نمونه در زاهدان مادری دیگر به همراه 9 فرزندش زندگی می‌کند که شرایطی ناگوار دارند، پدر این خانواده مدتی است فوت کرده، اما او در دوران حیاتش تمایلی نداشته برای دخترانش شناسنامه بگیرد.

به همین دلیل مادر خانواده اکنون با مشکلات زیادی رو‌به‌روست، ‌همسر او پس از این‌که چند فرزند اولشان دختر می‌شود، تصمیم می‌گیرد هویت سه تا از دخترهایش را پنهان کند به همین خاطر برای آنها شناسنامه نمی‌گیرد در نتیجه فرزند‌های اول و آخر خانواده که پسر است، شناسنامه دارند، اما سه تا از دختر‌ها مدرک شناسایی ندارند‌. مادر این خانواده که برای تامین نیازهای اولیه زندگی از کمک‌های کمیته امداد بهره می‌برد از مسئولان انتظار دارد برای فرزندانش شناسنامه صادر کنند تا او دست کم بتواند بخشی از نیازهایش را از این طریق تامین کند.

مشکل کشور‌ی‌

مشکل ایرانیان بدون شناسنامه را باید مشکلی بزرگ برای تمام کشور دانست؛‌ زیرا افراد بی‌شماری در استان‌های وسیع کشور با آن دست به گریبان هستند.سیف‌الله ابوترابی، سخنگوی سازمان ثبت‌احوال کشور در گفت‌وگو با جام‌جم به استان‌های سیستان‌و‌بلوچستان، گلستان، هرمزگان و بخش‌هایی از خراسان رضوی و جنوبی اشاره می‌کند که شهروندانش چنین مشکلاتی دارند. اما این مساله محدود به این استان‌ها نمی‌شود؛ زیرا افراد بدون شناسنامه تمام تلاش خود را می‌کنند خود را به کلانشهرهایی مانند تهران، اصفهان، شیراز، کرمانشاه و تبریز برسانند، زیرا شرایط آنها به گونه‌ای است که تمام تلاش خود را به‌کار می‌گیرند تا از حداقل‌هایی مانند اشتغال بهره ببرند، اما برخی از آنها چون هویت مشخص ندارند ممکن است دست به هر کار خلافی بزنند.

سخنگوی سازمان ثبت احوال کشور می‌گوید: مشکل اتباع ایرانی که شناسنامه ندارند،اما اقوامشان شناسنامه دارند با انجام آزمایش دی‌ان‌ای برطرف می‌شود.

به این ترتیب پدر خانواده شناسنامه گرفته و فرزندان زیر 18 سال او نیز شناسنامه دریافت می‌کنند، اما فرزندان بالای 18 سال باید جداگانه آزمایش دی.‌ان.‌ای انجام دهند.

اما رسیدگی به درخواست آنهایی که ادعا می‌کنند ایرانی هستند و هیچ قوم و خویشی ندارند به عهده نهادهای امنیتی و نیروی انتظامی است. آن‌طور که او می‌گوید طرح‌های ویژه‌ای در استان سیستان و بلوچستان اجرا شده تا مشکل اتباع ایرانی بی‌شناسنامه بر طرف شود. تاکنون تحقیق و پژوهش جامعی درباره تعداد خانواده‌های ایرانی بدون شناسنامه انجام نشده اما مشاهدات جام‌جم از مناطق محروم و هشدار‌های برخی کارشناسان نشان می‌دهد این مشکل جدی است و باید برای رفع آن اقدام جدی کرد؛ زیرا افراد فاقد شناسنامه برخلاف این‌که از شرایطی مناسب برخوردار نیستند نمی‌توانند از خدمات اجتماعی بهره‌مند شوند یا از کمک‌های نهادهایی مانند کمیته امداد یا بهزیستی استفاده کنند. چنین افرادی ناگزیر در مناطق محروم بایکدیگر ازدواج می‌کنند و فرزندان بی‌هویتی مانند خودشان ‌به دنیا می‌آورند و این‌ چرخه معیوب ادامه پیدا می‌کند‌.

مهدی آیینی

زنان معتاد،زنان فراموش شده

دور هم نشسته‌اند، چند نفر پایپ در دست گرفته‌اند، عده‌ای هم زرورق‌هایشان را آماده می‌کنند، یکی‌شان رفته هروئین بخرد، غرولندکنان برمی‌گردد و می‌گوید جنس آشغالش را باز گران کرده، کمی از جنسی که خریده به دوستانش می‌دهد، می‌نشیند لوله‌ای را که از کاغذ درست کرده گوشه لبش می‌گذارد، تکه‌ای هروئین را روی زرورق قرار می‌دهد و شعله فندکش را روی آن می‌گیرد، وقتی مواد کمی روان شد، فندک را زیر زرورق می‌گیرد با لوله‌ای که گوشه دهانش گذاشته دودها را می‌بلعد بعد از مکثی طولانی دود را بیرون می‌دهد. می‌گوید زنی که برچسب اعتیاد خورد، در هیچ خانه‌ای جایی ندارد.
چند کیسه لباس که لابه‌لای شاخه‌های درختان پنهان شده و آرزو‌هایی برای برگشت به جمع خانواده، تمام دارایی‌های کارتن‌خواب‌هایی است که در پارکی در حاشیه خیابان خاوران جمع شده‌اند، یکی از آنها که می‌گوید نامش شراره است و حدود 14 سال است مواد می‌کشد، ادعا می‌کند زنان کارتن‌خواب زیادی را می‌شناسد، از سالخورده تا نوجوان. افرادی که مثل خودش گاهی در پارک می‌خوابند، گاهی در خانه افرادی که برایشان مواد را جور می‌کنند یا …

هروئین تنها موادی نیست که شراره مصرف می‌کند، در حالی‌که پایپش را نشان می‌دهد، می‌گوید: اولین بار به خاطر این که وزن کم کنم شیشه کشیدم، اما حالاهمه چی مصرف می‌کنم.

شراره یکی از ده‌ها کارتن‌خوابی است که در این پارک روز را به شب گره می‌زند به این امید که یکی از معتادان اینجا به او جنس تعارف کند یا پیشنهاد دیگری برایش داشته باشد.

برا ساس آمارهای رسمی در حال حاضر 15 هزار کارتن‌خواب در خیابان‌ها پرسه می‌زنند که یک سوم آنها زنان هستند.

اگر از شراره به عنوان یک کارتن خواب درباره تن‌فروشی زنان معتاد بپرسید، می‌گوید: برخی برای این که تهدید نشوند تن‌فروشی می‌کنند، عده‌ای هم برای تهیه مواد یا جایی برای خواب.

زن میانسال تاکید می‌کند دلیل اصلی معتاد باقی ماندن او و دوستانش حمایت‌نکردن خانواده‌هاست و این که در این بین خیلی‌ها به بهانه حمایت فقط از زنان معتاد سوء استفاده می‌کنند.

در این گیرودار یکی از کارگران شهرداری آب جوی کنار پارک را هدایت می‌کند به جایی که شراره و دوستانش نشسته‌اند، شراره می‌گوید: این هم نمونه حمایت‌هایی است که از ما می‌شود، نمی‌گذارند یکجا به درد خودمان بمیریم.

وقتی از او می‌پرسم چرا برای درمان به کمپ نرفته، یکی از دوستانش می‌گوید که در کمپ احساس حقارت به افراد دست می‌دهد، چون رفتار بیشتر افرادی که در کمپ‌ها کار می‌کنند اصلا مناسب نیست.

زن میانسال می‌گوید: انگار نه انگار افرادی که آنجا کار می‌کنند روزی خودشان معتاد بوده‌اند. خیلی برخوردشان زننده است. از این گذشته غذای مناسبی هم به افراد نمی‌دهند و خلاصه شرایط جوری است که به این نتیجه می‌رسید که کارتن خوابی بهتر است. یکی دیگر از معتادانی که در پارک نشسته، می‌گوید اینجا روزی صدبار باید از دست ماموران فرار کنیم، اما بهتر از کمپ رفتن است.

شراره تا به حال چند بار ترک کرده اما هر بار خیلی زود دوباره مصرف مواد را شروع کرده است، او در حالی که بغض کرده می‌گوید: چند بار ترک کردم، اما وقتی پاک شدم هیچ چیز تغییر نکرد. نتوانستم کار پیدا کنم، در هیچ خانه‌ای به رویم باز نشد، مگر آنهایی که مصرف‌کننده هستند.

زنان آسیب‌پذیرترند

اعتیاد یکی از آسیب‌هایی است که این‌روزها زنان را بیش از گذشته تهدید می‌کند، اما از اعتیاد زنان گفتن نباید به‌گونه‌ای باشد که سبب شود زنان معتاد تصمیم بگیرند اعتیادشان را پنهان کرده و برای درمان آن قدم بر ندارند؛ چرا که این روزها به آسانی به زنان معتاد برچسب‌هایی مانند تن‌فروشی می‌زنند.

مجید رضازاده، رئیس مرکز توسعه پیشگیری و درمان اعتیاد سازمان بهزیستی کشور در گفت‌وگو با جام‌جم دلیل افزایش آمار زنان معتاد را حضور بیشتر آنها در جامعه می‌داند، اما تاکید می‌کند،این به آن معنی نیست که باید زنان از خانه‌های خود خارج نشوند. آن طور که او می‌گوید، باید برنامه‌های توانمندسازی ویژه بانوان نیز مانند آقایان گسترش یابد، چراکه زنان آسیب‌پذیرتر هستند. برای نمونه بانوان در مساله طلاق نیز بیشتر از مردان آسیب می‌بینند به همین خاطر در مسائل پیشگیری و توانمندسازی باید اولویت را به زنان و کودکان داد.

کارشناسان اعتقاد دارند آمار زنان معتاد در حال دگرگونی است به همین دلیل باید تمرکز برنامه‌ها را در درمان اعتیاد به سمت توانمندسازی برد؛ زیرا در بیشتر مواقع با اعتیاد به شکل فیزیکی برخورد می‌شود، یعنی سعی بر این شده معتادان را از جامعه جدا کنند. به همین خاطر رضازاده تاکید می‌کند باید در درمان اعتیاد، شأن و کرامت انسان‌ها حفظ شود تا درمان اعتیاد نتیجه مطلوب‌تری داشته باشد.

پرده‌دری فقر

مساله اعتیاد زنانی مانند شراره را اگر با کارشناسان در میان بگذارید، آنها علت‌های زیادی در این باره مطرح می‌کنند؛ دلایلی مانند فقر که سبب شده پرده از اعتیاد برخی از آنها کنار برود.

در این میان عباس دیلمی‌زاده، مدیرعامل جمعیت خیریه «تولد دوباره» قبول ندارد آمار زنان معتاد افزایش یافته، او پای فقر را وسط می‌کشد و تصریح می‌کند: از قبل اعتیاد در میان زنان بوده، اما این روزها فقر اقتصادی سبب شده اعتیاد زنان به مرحله نیمه پنهان برسد.

آن طور که دیلمی‌زاده می‌گوید، هنوز اعتیاد زنان وارد مرحله آشکار نشده، اما مدتی است که اعتیاد زنان از حالت پنهان به مرحله نیمه پنهان وارد شده و دلیل اصلی این مساله فقر اقتصادی است، چراکه اعتیاد زنان در دهک‌های پایین جامعه عریان‌تر شده است، اما اعتیاد زنان در دهک‌های بالای جامعه همچنان پنهان است.

بنابراین شرایط بد اقتصادی سبب شده زنان معتادی که در دهک‌های پایین جامعه حضور دارند، به کارتن خوابی روی آورده یا برای تامین مواد مخدر مورد نیازشان به کارهایی مانند فروش کودکانشان یا تن‌فروشی روی بیاورند؛ آسیب‌هایی که ناشی از اعتیاد و فقر است، اما برای جامعه پیامدهای ناگواری مانند بالارفتن آمار ایدز را به دنبال می‌آورد.

زنان کارتن خواب و معتاد این روزها بیشتر از گذشته در جامعه به چشم می‌خورند، چراکه حمایت‌های مناسبی از آنها نمی‌شود، در واقع آنها به حداقل‌ها نیز دسترسی ندارند، این مساله تلخی است که مدیرعامل جمعیت خیریه تولد دوباره نیز از آن انتقاد و تصریح می‌کند: سیستم درمانی و بازتوانی برای زنان معتاد فعال است، اما نظام رفاه اجتماعی نیازهای اولیه آنها را تامین نمی‌کند، به همین خاطر تلاش‌ها برای درمان اعتیاد نیز بخوبی نتیجه نمی‌‌گیرد.

بنابراین با توجه به اظهار نظر زنان معتادی مانند شراره و کارشناسان می‌توان گفت زنان معتادی که این روزها در حاشیه بزرگراه‌ها یا پارک‌های پایین شهر زندگی می‌کنند، اگر به سرپناه، خوراک و درآمدی حداقلی دسترسی داشتند، کارتن خواب نمی‌ماندند یا اگر در کمپ‌های ترک اعتیاد برخورد مناسبی با آنها شود، یعنی شأن و کرامت انسانی شان حفظ شود، راضی به کارتن خواب ماندن نمی‌شوند این درحالی است که سازمان‌های مسئول باید برای درمان و بازگشت این افراد به جامعه برنامه‌ای داشته باشند؛ زیرا آگاه‌سازی خانواده‌ها و متقاعد کردن آنها به حمایت از زنان معتادی که برای درمان اقدام می‌کنند، از ضرورت‌هایی است که تاکنون مغفول مانده است.

مهدی آیینی

اينها فقر را دور زده اند

فقر ريشه کن مي شود و نيازمندان محتاج باقي نمي مانند، اگر نيکوکاران حساب شده عمل کنند و دست فقرا را بدرستي بگيرند، يعني براي آنها اسباب و شرايطي فراهم کنند که توانمند شوند و روي پاي خود بايستند. مثال معروف اين رويکرد نيز آموزش ماهيگيري به جاي بخشيدن ماهي است. در اين گزارش با گوشه اي از زندگي افرادي آشنا مي شويد که به کمک نيکوکاران ماهيگيري ياد گرفته و تکيه گاهي شده اند براي خود و خانواده هايشان. البته برخي پا را از اين فراتر گذاشته و به عنوان کارآفرين، دست افراد بيشتري را گرفته اند.

    شغلي با اردک ها و ماهي ها
جوجه اردک ها روي آب استخر اين طرف و آن طرف مي روند. زير آب به سبزي مي زند و ماهي هاي کپور در حال شنا کردن هستند. چند مرد جوان نيز تخم هايي را که اردک هاي بالغ گذاشته اند، جمع آوري مي کنند. اينجا مزرعه اي در ميناب است که از سوي يکي از مددجويان کميته امداد به نام عباس حاتمي اداره مي شود. او حالايکي از کارآفرينان شهر خودش است، چون با کمک نهادهاي خيريه توانسته کارآفريني کرده، زمينه را براي توانمند شدن خود و چند نفر ديگر فراهم کند. ماجرا از اين قرار است که حاتمي 42 ساله استخري ايجاد کرده و در آن، به پرورش ماهي کپور و اردک مي پردازد.
او يادآور مي شود: پدرم تحت پوشش کميته امداد است و به اين شکل، توانستم 50 ميليون تومان وام بگيرم. خودم نيز حدود 20 ميليون تومان داشتم و با کمي تلاش توانستم کارآفريني کنم.
مرد جوان هر سال حدود 14 هزار قطعه بچه ماهي کپور را در استخر رها مي کند و با پرورش آنها در انتهاي سال، حدود 10 تن ماهي برداشت مي کند که به قول خودش در بازار حدود 85 ميليون تومان فروش مي رود.
اين در حالي است که او به پرورش ماهي قانع نشده و از فضايي که در اختيار دارد، نهايت استفاده را مي کند، به اين شکل که با پرورش اردک نيز بازار مناسبي براي خود ايجاد کرده است.
حاتمي توضيح مي دهد: پس از مدتي که ماهي پرورش دادم، به اين نتيجه رسيدم که مي توانم از فضاي اينجا استفاده بهتري کنم و اردک نيز پرورش دهم.
به اين ترتيب، مرد جوان ابتدا با چند اردک کارش را شروع کرد، اما پس مدتي تعداد اردک هاي او بيشتر شد و اين روزها دستگاه جوجه کشي خريده تا با تکثير اردک، درآمد بيشتري به دست آورد.
او مي افزايد: هر شانه تخم اردک را حدود 15 هزار تومان مي فروشم و علاوه بر اين، خيلي ها نيز براي گوشت اين پرنده پول خوبي مي دهند. حاتمي براي مزرعه اش فکرهاي ديگري نيز دارد. او با استفاده از آب استخر، فضاي سرسبزي ايجاد کرده و مي خواهد با ساخت چند آلاچيق در مزرعه محل مناسبي ايجاد کند تا خانواده هاي مينابي براي گذران اوقات فراغت خود از آن بهره ببرند. علاوه بر اين، مي خواهد در ازاي گرفتن مبلغي به افرادي که به ماهيگيري علاقه دارند، اجازه بدهد با ماهيگيري در استخر او علايقشان را دنبال کنند.

    مسافر کاشانه پرنيان
کوچک است، اما از تميزي برق مي زند. آنقدر آماده و مرتب است که خستگي مسافراني که رنج کيلومتر ها سفر را به جان خريده اند تا زيبايي هاي قشم را بببيند، خيلي زود از تن به در مي کند؛ از مسافر کاشانه پرنيان حرف مي زنيم، اقامتگاهي که از سوي زني ميانسال که سرپرست خانواده نيز هست اداره مي شود.
خانم ف. احمدزاده با پذيرايي از مسافراني که به قشم مي آيند، براي خود درآمد مناسبي ايجاد کرده. البته او براي ساخت و آماده کردن اين مسافرکاشانه از کمک هاي کميته امداد امام خميني (ره) استفاده کرده است. احمدزاده مي گويد حدود 48 ميليون و 800 هزار تومان براي ساخت اين اقامتگاه هزينه کرده است.
چند سال پيش احمدزاده همسرش را از دست داد. به همين خاطر زندگي چهره ديگري از خود را به او نشان داد، چرا که پس از مرگ همسرش او بايد به خوبي از سه دخترش حمايت مي کرد و نمي گذاشت آب در دل آنها تکان بخورد.
به اين ترتيب زن ميانسال و خانواده اش تحت پوشش کميته امداد قرار گرفتند و کارشناسان و مددکاران اين مرکز به بررسي شرايط خانواده پرداختند. آنها دريافتند زن ميانسال مدتي در هتل مشغول کار بوده و دختران او نيز توانايي پخت خوراک هاي محلي را دارند. به همين خاطر تصميم گرفتند، به اين خانواده کمک شود تا آنها مسافرکاشانه پرنيان را تاسيس کنند.
به اين ترتيب، نهادهاي خيريه30 ميليون تومان تسهيلات و هشت ميليون تومان کمک بلاعوض در اختيار احمدزاده قرار داد. علاوه بر اين منطقه آزاد نيز 10 ميليون تومان به او کمک کرد و به اين شکل خانم احمدزاده با اندوخته اي که خودش هم داشت، توانست مسافر کاشانه پرنيان را ايجاد کند. او يادآور مي شود: خدا را شکر، چرخ زندگي مان مي چرخد و راضي هستيم، چون علاوه بر اجاره اي که از مسافران مي گيريم، بعضي وقت ها دخترهايم نيز غذا و شيريني محلي براي گردشگران درست مي کنند و از اين راه درآمدي به دست مي آورند.
اجاره مسافر کاشانه پرنيان زياد نيست و با توجه به فصل گردشگري و زماني که آب و هواي جزيره مناسب است، احمدزاده براي هر شبانه روز 200 تا 250 هزار تومان اجاره مي گيرد.
مددکاران براي اين که اعضاي اين خانواده را توانمند کنند، براي مادر خانواده فرصت حضور در دوره هاي آموزشي هتل داري را فراهم آورده و براي دختران نيز مقدمات حضور در کلاس شيريني پزي و آشپزي را ايجاد کرده اند.
آن طور که مديران کميته امداد امام خميني (ره) هرمزگان تاکيد مي کنند، قرار است 80 مسافر کاشانه در قشم ايجاد شود تا به اين شکل مددجويان کميته امداد توانمند شوند و بتوانند روي پاي خود بايستند، زيرا اغلب مددجوهاي کميته امداد در اين شهرستان صاحب زمين هستند و با کمک نيکوکاران قادر خواهند بود مسافرکاشانه اي کنار خانه خود بسازند.

    کارآفريني در رستوران آفتاب
رستوران آفتاب قشم جاي ديگري است که در آن مي توان توانمند شدن يکي ديگر از مددجويان را شاهد بود، چراکه صاحب اين رستوران فقر را به زانو درآورده و محيطي فراهم کرده که چند نفر ديگر نيز به کسب درآمد بپردازند. اين رستوران در پارک ساحلي سوزاي قشم قرار دارد و براي استفاده از محيط آن بايد جاده ساحلي جنوبي جزيره را پشت سر گذاشت و به پارک ساحلي سوزا رسيد؛ جايي که با خوردن غذاهاي محلي و آشنا شدن با صنايع دستي قشم مي توان لحظات خوبي را تجربه کرد.
گردانندگان رستوران براي جلب نظر مسافران خوراک هايي مي پزند که در نوع خود بي نظير است ، ازخوراک صدف و ماهي سرخ شده بگيريد تا قليه ماهي و خوراک خرچنگ و هشت پا. اما ماجرا زماني جالب مي شود که بدانيد مردجواني که اين رستوران را راه انداخته، مدت ها با فقر دست به گريبان بوده و فقط پشتکارش، ضامن موفقيت اوست، چون وقتي پدر محمد حسيني از دنيا رفت، او سرپرست خانواده اي پرجمعيت شد و در کنار مادرش بايد به امور زندگي هفت برادر و خواهرش نيز رسيدگي مي کرد. به همين خاطر، حسيني در مقطع راهنمايي ناچار به ترک تحصيل شد و براي کسب درآمد، کارهاي زيادي را تجربه کرد؛ از کارگري ساختماني بگيريد تا کار در نانوايي. اما حسيني هيچ وقت نااميد نشد و سعي کرد هر طور شده، جاي خالي پدر را براي اعضاي خانواده پر کند.
مرد جوان پس از تجربه کارهاي مختلف، حدود پنج سال پيش به فکر ايجاد يک رستوران افتاد تا از طريق پذيرايي از گردشگران، امرار معاش کند.
چون خانواده حسيني تحت پوشش کميته امداد قرار داشتند، اين نهاد محمد را مورد حمايت مالي و معنوي قرار داد و سرانجام سال 89 محمد ساخت رستوران آفتاب را آغاز کرد.
او در اين باره مي گويد: خيلي تلاش کردم تا محل مناسبي براي ساخت رستوران پيدا کنم و وقتي به من پيشنهاد شد در پارک سوزا اين کار را انجام دهم، متوجه شدم کار زيادي پيش رو دارم، چون اين منطقه چيزي جز بيابان نبود و حتي جاده نيز نداشت تا رفت و آمد به آنجا آسان صورت بگيرد.
بنابراين مرد جوان به کمک برادرهايش چند ماه وقت گذاشت تا زيرساخت ها را براي تاسيس رستوران آماده کند. خانواده حسيني سختي زيادي را تحمل کردند تا توانستند رستوران آفتاب را تاسيس کنند. آنها دليل نامگذاري اين رستوران را چيزي نمي دانند بجز اين که گردشگران مي توانند زيباترين طلوع خورشيد را در قشم به تماشا بنشينند. اين روزها خانواده حسيني و تعدادي از اقوام و دوستانشان در رستوران آفتاب مشغول کار شده اند. همسر او به عنوان سرآشپز رستوران فعاليت مي کند، اما جالب اينجاست که همه فعاليت آنها به آشپزي و پخت و پز خلاصه نمي شود، چون برخي از آنها در رستوران سنتي آفتاب مي نشينند و با ساخت صنايع دستي و فروش آن، گردشگران را با صنايع دستي قشم نيز آشنا مي کنند.

خیابان‌نشینی برای بار دوم

این بار دومی است که وسایل زندگی خود را در گوشه‌ای از خیابان چیده‌اند و تمام تلاش خود را برای پنهان شدن از نگاه سنگین عابران کنجکاو به کار می‌گیرند.

 درباره خانواده ای حرف می زنیم که این روزها مهمان بی پناه بهشت زهرا شده و در فاصله ای 500 متری از ضلع شرقی ایستگاه متروی حرم مطهر زیر یک درخت توت اسباب اثاثیه خود را تلنبار کرده اند.

دو دختر و مادرشان درون چادر نشسته اند، پدر خانواده هم که پنجاه و شش ساله است، می گوید: از بیست و پنجم اسفند و وقتی پولی برایمان باقی نماند تا رهن و اجاره خانه را پرداخت کنیم، ناچار به این محل آمده ایم.

این خانواده تا مدتی قبل در آپارتمانی 45 متری در سرآسیاب ملارد زندگی می کردند. آنها برای اجاره خانه یک میلیون تومان پول پیش داده بودند و ماهی 250 هزار تومان هم اجاره پرداخت می کردند، اما وقتی پدر خانواده از کار بیکار شد، اجاره ها هر ماه پس از ماه دیگر عقب افتاد و در حالی که زمان قرارداد به پایان رسیده بود صاحبخانه تصمیم گرفت یک میلیون تومان به پول پیش خانه اضافه کند، آنها هم که نمی توانستند از پس پرداخت اجاره خانه بربیایند ناچار وسایلشان را بار ماشین کرده و به این محل آمدند تا بلکه مسئولان وضع آنها را دیده و فکری به حالشان کنند.

مرد میانسال ادعا می کند تراشکار است، اما به بیماری صرع مبتلاست و هرازگاهی به خاطر حمله عصبی تشنج به سراغش می آید.

او ادامه می دهد: هر جا یک مدت کار می کنم تا وقتی که دچار تشنج نشده ام خوب است، اما وقتی تشنج می کنم صاحبکارها ترجیح می دهند دیگر برایشان کار نکنم، به همین دلیل نمی توانم درآمد ثابتی داشته باشم.

سال 86 بود که برای اولین بار خبر خیابان نشینی این خانواده با تیتر «سکونت زیر پل حافظ» در صفحه جامعه روزنامه جام جم منتشر شد.

به گفته مرد میانسال، آن موقع بهزیستی دو میلیون تومان کمکشان کرد و آنها توانستند سرپناهی برای خود فراهم کنند، اما پس از مدتی دوباره اوضاع اقتصادی آنها وخیم شد و کارشان به خیابان نشینی رسید. حالا که برای دومین بار این خانواده مجبور شده اند اسباب و اثاثیه خود را به خیابان ببرند مسئولان و سازمان های حمایتی دولتی و خصوصی و نیکوکارانی که قصد کمک به این خانواده را دارند باید به شکلی به آنها کمک کنند که این خانواده حداقل صاحب سرپناهی شوند یا حداقل برای نان آور خانواده شغل مناسبی پیدا شود تا او بتواند از عهده مخارج زندگی برآید و مدتی بعد برای سومین بار داستان خیابان نشینی او نقل محافل خبری نشود.

بالا