آخرین خبرها
خانه / بایگانی/آرشیو برچسب ها : تپه کنیز

بایگانی/آرشیو برچسب ها : تپه کنیز

اشتراک به خبردهی

دانش‌آموز قربانی بعدی کیست؟

بیش از 20 دانش‌آموز قد و نیم قد هر روز سوار سرویس مدرسه‌شان می‌شوند تا حدود 10 کیلومتر راه خاکی را پشت سربگذارند و به مدرسه‌شان برسند.بیش از 20 دانش‌آموز هر روز جانشان را کف دست می‌گذارند تا از روستای تپه کنیز زابل خارج شوند و بتوانند اندکی آینده تاریک‌شان را روشن کنند.بیش از 20 دانش‌آموز هر روز پشت یک وانت فرسوده می‌نشینند تا هیچ وقت متوجه نشوند یک سرویس مناسب مدرسه باید چه ویژگی‌هایی داشته باشد.

مصطفی، یکی از 20 دانش‌آموزی است که به احتمال زیاد نمی‌توانید او را در این تصویر پیدا کنید، زیرا او خیلی برای گرفتن این عکس و انتشارش در روزنامه تلاش کرده و حتی از سوی راننده سرویس مدرسه هم تهدید شده، اما او برای نجات دانش‌آموزان روستا به هر دری زده تا این عکس را به‌دست  ما برساند و مسئولان ‌را از خطری که دانش‌آموزان روستای تپه کنیز را تهدید می‌کند آگاه کند.

آن‌طور که او می‌گوید تا به حال چند دختربچه و پسربچه ‌از این سرویس مدرسه پایین افتاده و زخمی شده‌اند.

مصطفی که کمی از دیگر بچه‌های ‌روستا بزرگ‌تر است این حادثه‌ها را به یاد دارد و می‌گوید: چند سال است که این خودرو حکم سرویس مدرسه روستا را دارد و سال‌هایی بوده که جمعیت دانش‌آموزانی که با این خودرو جا به جا می‌شده اند به 40 نفر ‌نیز می‌رسیده است. بسیار پیش آمده دانش‌آموزان به‌خاطر نبود جا نوبتی پشت همین ماشین دویده‌اند و آن‌قدر گرد و خاک روی سر و صورتشان نشسته که وقتی سر کلاس درس رسیده‌اند چیزی از درس و مشق نفهمیده‌اند، زیرا ‌آن‌قدر شن در چشم‌هایشان نشسته که بی‌اختیار اشکشان جاری شده است. حالا که حدود 20 دانش‌آموز در روستا باقی مانده نیاز نیست بسیاری از دانش‌آموزان نوبت نوبت پشت این وانت‌بار قراضه بدوند، اما هنوز خطرات زیادی آنها را تهدید می‌کند، آنها از مسئولان انتظار دارند با خواندن این متن و دیدن این عکس که با زحمت زیاد برای جام‌جم ارسال کرده اند مشکلشان برطرف شود و دست کم یک خودروی مناسب در اختیار آنها قرار بگیرد.

مهدی آیینی

باور کنید من خبرنگارم، آنها ایرانی …

635646823685917009 (1)هر 11 نفرشان به اندازه یکی از اتباع بیگانه نیز در این آب و خاک سهم ندارند، مادر خانواده صدایش از بغض می‌لرزد و می‌‌گوید دخترهایش نمی‌توانند درس بخوانند، ازدواج کنند یا حتی برای درمان به شهرهای نزدیک سیستان و بلوچستان بروند.
یکی از دخترها از این که نمی‌تواند مثل سایر کودکان ایرانی درس بخواند گله می‌کند و می‌گوید از او گذشته و بهتر است مسئولان برای خواهر و برادرهای کوچک‌ترش فکری بکنند‌.

این ماجرای تاسف بار خانواده‌ای ایرانی، اما بدون شناسنامه و فراموش شده در روستای «تپه کنیز» زابل است که از حدود سه هفته پیش ‌که به مناطق محروم زابل سفر کردم‌ در گوشه‌ای از ذهنم خانه کرده است‌.

خانواده‌ای که ‌می‌گفتند حدود سه سال است برای گرفتن شناسنامه آزمایش دی ان ای هم داده‌اند، اما هر وقت برای پیگیری پرونده‌شان به فرمانداری هیرمند می‌روند جواب درستی نمی‌گیرند.

پیش از پیگیری پرونده‌شان، فکر می‌کردم به احتمال زیاد مشکلشان به خاطر بی‌خیالی خودشان است، اما وقتی با فرماندار هیرمند که براساس قانون باید به مشکل چنین خانواده‌هایی رسیدگی کند تماس گرفتم مشخص شد گوش شنوایی‌برای شنیدن مشکلات چنین خانواده‌هایی وجود ندارد.

از تلفن روزنامه با فرماندار هیرمند ‌تماس گرفتم. او انجام مصاحبه را مشروط کرد به این که خبرنگار بودنم ثابت شود. برای همین شماره یکی از همکارانش را داد تا با او تماس بگیرم. این همکار آقای فرماندار نیز شماره شخص دیگری را داد تا در تحقیقاتی گسترده متوجه شود من خبرنگار روزنامه جام‌جم هستم (ماجرایی که با یک تماس ساده با دفتر روزنامه حل می‌شد)؛ اما پس از گذشت چند روز وقتی با آنها تماس گرفتم، گفتند هنوز برایشان ثابت نشده که من خبرنگار روزنامه جام‌جم هستم!

این روزها با خودم فکر می‌کنم آقای فرماندار حق دارد که در بیش از سه سال گذشته نتوانسته قدمی برای حل مشکل این خانواده بردارد، چراکه وقتی او به همراه دو همکار دیگرش طی چند روز نتوانسته‌اند از خبرنگار بودن شخصی که از یکی از روزنامه‌های شناخته شده کشور با آنها تماس می‌گیرد مطمئن شوند، چگونه می‌توانند در این مدت کوتاه (بیش از سه سال) از ایرانی بودن خانواده‌ای که فقر امانشان را بریده باخبر شوند به همین خاطر حق با شماست آقای فرماندار.

مهدی آیینی

بغض هامون

قایق‌هایی که خاک می‌خورند، خانه‌هایی که در و پنجره‌‌شان گل گرفته شده، ساکنانی که کاسه صبرشان لبریز است و بی‌آبی، بیکاری و فقر‌ امانشان را بریده.شرایط آنقدر نابسامان است که‌ خیلی‌ها‌ رفته‌اند، خیلی‌ها خیال کوچ دارند و عده‌ای که مانده‌اند پای رفتن ندارند، اینها برخی ویژگی‌هایی است که این روزها نگاه‌ هر تازه‌واردی را که به روستاهای حاشیه تالاب هامون پا بگذارد می‌دزد؛ اما این همه واقعیت تلخی نیست که از خشک شدن هامون به یادگار مانده است.

دو شاخه بلند درخت و ریسمانی که حکم تور را دارد، بجز زمین‌هایی که از بی‌آبی لب‌هایشان ترک خورده و قایق‌هایی که در حال دفن شدن زیر توفان ریزگردها هستند، این به ظاهر تور والیبال تنها چیزی است که نشان می‌دهد به یکی از نزدیک‌ترین روستاها به هامون رسیده‌اید.

روستایی که حالا به نظر می‌رسد دور‌ترین نقطه دنیا به دریاچه هامون است، زیرا از آبادانی که به نام تالاب‌ها گره خورده در این روستا خبری نیست، هرچه هست گله است و شکایت.

دیوانه سابق

زن و مرد سالخورده‌ای کنار دیواری نشسته‌اند، دیواری که هر آن ممکن است فرو بریزد. آنها دو از نفر ساکنان روستای آزادی هستند، روستایی که تا چند سال پیش دیوانه نام داشت به دلیل همین نام خانوادگی بسیاری از اهالی اینجا دیوانه است.

اگر از حال این روزهای روستا سوال کنید، پیرمرد دست‌هایش را نشانه می‌رود رو به منطقه‌ای که تا چشم کار می‌کند بیابان است، می‌گوید از وقتی هامون خشک شد روزگار ‌ساکنان این روستا سیاه شد.

منطقه‌ای که او به آن اشاره دارد با روستا فاصله زیادی ندارد، آن‌طور که قدیمی‌های روستا می‌گویند این روستا آنقدر به تالاب هامون نزدیک بوده که برای این که روستا را سیل نبرد، اطراف روستا مناطقی را حفر کرده بودند تا مانع پیشروی آب شود.

اما حالا این خندق‌های عمیق خشک شده و هر تازه واردی را به این فکر می‌اندازد که چرا باید در یک طرف روستایی کوچک چنین خندقی حفر کرده باشند.

نامگذاری شگفت‌انگیز

چشم‌های اهالی روستای آزادی یا دیوانه سابق پر از حسرت است، حسرت روزهایی که خوان هامون گسترده بود و پیر و جوان از آن بهره می‌بردند‌، چشم‌های روستاییان نمی‌تواند دروغ بگوید، هامون مادر آنها بود و حالا که نیست همه‌شان یتیم شده‌اند، یتیم‌هایی که هیچ‌کس آن‌طور که باید پیگیر مشکلاتشان نیست.

اوضاع و احوال روستاییان خوب نیست، آنقدر که همه‌شان می‌گویند روزگارشان با یارانه می‌گذرد. اما دلشان هنوز دریاست، دریایی بیکران از محبت و مهمان‌نوازی. زن میانسالی حکایت دیوانه نامیدن روستا را روایت می‌کند، حکایتی که از آن می‌توان به مهربانی مثال‌زدنی این مردمان پی برد.

سال‌ها پیش به اهالی روستا خبر رسید قرار است از طرف ثبت احوال به روستا بیایند تا برای اهالی شناسنامه صادر کنند.

آن زمان تالاب پر از آب بود و روزگار به کام روستاییان به همین خاطر اهالی تصمیم گرفتند از ماموران ثبت احوال بخوبی پذیرایی کنند. آنها خیال می‌کردند ماموران زیادی برای صدور شناسنامه به روستایشان می‌آیند، این اشتباهی بود که به گمان روستاییان سبب شد نام روستایشان را دیوانه بگذارند.

مرد سالخورده‌ای دراین باره می‌گوید: وقتی روستاییان باخبر شدند قرار است عده‌ای برای صدور شناسنامه بیایند به فکر پذیرایی از آنها افتادند به همین خاطر بیشتر خانواده‌ها گوسفند سر بریدند تا ناهار و شام مهمانانشان را آماده کنند.

آنها نمکدان شکستند

روزی که ماموران ثبت احوال به روستا پاگذاشتند شوکه شدند، چراکه به هرخانه‌ای سر می‌زدند ساکنانش برای آنها غذا آماده کرده بودند.

ابراهیم دیوانه درباره ماجرایی که در آ‌ن روز اتفاق افتاد، می‌گوید:‌ آن‌طور که من از پدرم شنیده‌ام، ماموران ثبت احوال این مهمان‌نوازی اهالی روستا را نادیده گرفتند و نام دیوانه را به عنوان فامیل به آنها نسبت دادند، چراکه مهمان‌نوازی اهالی برایشان عجیب بود به همین دلیل روستا نیز به همین نام شناخته شد. زن میانسال دیگری می‌گوید آنها باید نام مناسبی انتخاب می‌کردند؛ مثل مهمان‌نواز، اما…

حال این روزهای هامون آنقدر ناخوش است که دیگر نمی‌توان از ساکنان روستا مهمان‌نوازی انتظار داشت به همین دلیل خیلی از اهالی روستا روز و شب را با یاد خاطره‌هایی به هم می‌دوزند که از زمان زنده بودن تالاب برایشان باقی‌مانده است.

فقط هامون را برگردانید

‌پای درد دل روستاییانی که درحاشیه دریاچه هامون باقی مانده‌اند که بنشینید، این جمله را زیاد خواهید شنید‌: «از وقتی دریاچه هامون خشک شد، برکت از زندگی ما رفت.»

هامون برای آنها خوان گسترده‌ای بود؛ باورش مشکل است، اما آمار نیز تاییدش می‌کند از هامونی که امروز خشکیده صیادان سالانه 12 هزار تن ماهی می‌گرفتند. خیلی‌ها با شکار پرندگان روزگار می‌گذراندند یا علوفه آنقدر زیاد بود که جمعیت گاو سیستانی در منطقه هامون‌ بیش از 90 هزار راس برآورد می‌شد، اما حالا کمتر از 30 هزار راس از این نژاد خاص باقی‌مانده یا جمعیت دام‌های سبک بومیان منطقه نیز از حدود یک میلیون و 500 هزار راس به کمتر از 500 راس رسیده، اینها گواهی است بر شرایط ناگوار افرادی که در حاشیه تالاب هامون زندگی می‌کنند.‌

یکی دیگر از اهالی روستای آزادی یا همان دیوانه سابق می‌گوید ما از مسئولان هیچ چیز نمی‌خواهیم جز بازگرداندن تالاب به دوران قبلش، زیرا به این شکل مشکلات ما حل می‌شود.

آن‌طور که او می‌گوید، بیشتر اهالی روستا این روزها تنها منبع درآمدشان یارانه است؛ پول اندکی که فقط کفاف چند روز اول هر ماه را می‌دهد و پس از آن باید دندان روی جگر گذاشت و به قول معروف سنگ به شکم بست.

این شرایط سبب شده خیلی از اهالی روستا بار سفر ببندند و به شهرهای دیگر مهاجرت کنند، اما خیلی‌ها مثل حمید دیوانه پای رفتن ندارند، چون سن و سالی ازشان گذشته است و دوست دارند در زادگاهشان بمیرند. به همین سبب با وجود تمام سختی‌ها در روستا مانده است.

آن‌طور که او می‌گوید بجز کمیته امداد امام خمینی هیچ نهاد، سازمان یا مقام مسئولی تاکنون به آنها سر نزده است، اما کمک‌های این نهاد نیز آنقدر نیست که مشکلات آنها را حل و فصل کند، زیرا خیلی از اهالی روستا سن و سالشان کم است و با توجه به قوانین کمیته امداد نمی‌توانند از خدمات این نهاد استفاده کنند.

درهای ِگل گرفته

همه روستاهای حاشیه هامون حال و روز مشابهی دارند. خشکسالی، بیکاری و فقر روی زندگی ساکنان آنها سایه انداخته است.

«گله بچه» روستای دیگری است با سرنوشتی مشابه. احمد ساکن این روستا و مرد میانسالی است که هنگام حرف زدن از زندگی هم‌ولایتی‌هایش بغض می‌کند و می‌گوید باید خانه‌هایی را ببینید که در و پنجره هاشان‌گِل گرفته شده چون ساکنانش به کوچ تن داده‌اند.

با احمد در کوچه‌های روستای گله بچه قدم زنیم، از لا‌به‌لای خانه‌هایی که بیشتر به مخروبه شبیه هستند می‌گذریم‌. او در میانه راه می‌ایستد، خانه‌ای را نشان می‌دهد که در و پنجره‌هایش با گل پوشیده شده است. اگر از علت این کار بپرسید، پاسخ تلخی می‌شنوید؛ جمله‌ای که آب پاکی را روی دست آنهایی می‌ریزد که می‌گویند از ساکنان مناطق محروم حمایت می‌کنند.

آن‌طور که او می‌گوید، در این منطقه برای این که مانع مهاجرت روستاییان شوند، جلوی کامیون‌هایی را که اسباب کشی کنند، می‌گیرند. به همین دلیل برخی که کوچ را تنها راه نجات می‌دانند، در و پنجره خانه‌هایشان را ِگل می‌گیرند و خانه و اسبابشان را به امان خدا رها می‌کنند و می‌روند جایی بجز اینجا.

به گفته احمد، برخی از آنها که رفته‌اند در خانه‌هایشان را ِگل گرفته‌اند تا احتمال دزدیده‌شدن اسباب و وسایل خانه‌شان را کمتر کنند.

از نگاه تک‌تک اهالی روستاهای حاشیه تالاب هامون می‌شود خواند که آنها عاشق زادگاهشان هستند و دوست ندارند آن را ترک کنند. یکی از جوانان روستای گله بچه می‌گوید: اگر مسئولان برای گرفتن حقابه هامون از افغانستان وقت بگذارند، حتما شرایط ما نیز بهتر می‌شود.

دیگری می‌گوید: تا چند وقت پیش مرز نزدیک به اینجا باز بود و با فعالیت در بازارچه مرزی می‌شد لقمه نانی تهیه کرد، اما از وقتی دیوار کشیده‌اند، این منبع درآمد نیز‌‌ از ما گرفته شد. اوضاع تنها مغازه روستای گله‌بچه نیز شرایط نامناسب روستا را تایید می‌کند. مغازه‌ای خاک گرفته با یخچالی خالی. مغازه‌دار می‌گوید: از وقتی بساط بازارچه مرزی برچیده شده، اهالی روستا نیز کمتر خرید می‌کنند‌. در خوشبینانه‌ترین حالت، دخل مغازه او حدود 15 هزار تومان می‌شود.‌

حصیر گلستان در زابل خشکیده

کمی از روستای گله بچه که فاصله بگیرید، به روستای دیگری به نام «ملاعلی» می‌رسید؛ روستایی که شرایطش مانند روستاهای دیگر منطقه است با این تفاوت که نی‌های انبار شده در خانه‌های روستاییان فضای روستا را متفاوت کرده است.

لابه‌لای نی‌ها چند کودک مشغول بازی هستند،بعضی وقت‌ها نی‌ها را مثل نیزه در دست می‌گیرند و با یکدیگر می‌جنگند. در بیشتر خانه‌های روستای ملاعلی می‌توان نشانی از این نی‌ها پیدا کرد، چرا که در این روستا شغلی بجز حصیر بافی نمی‌توان یافت. آن هم با حصیرهایی که کیلومترها سفر کرده‌ و از استان گلستان به اینجا آورده شده‌اند.

حیاط یکی از خانه‌های روستایی باز است درون حیاط مرد و زن سالخورده‌ای روی زمین نشسته‌اند و مشغول حصیر‌بافی هستند.

زن سالخورده می‌گوید از صبح تا شب حصیر می‌بافند و روزی حدود 12 هزار تومان گیرشان می‌آید؛ درآمد ناچیزی که دست‌کم سبب شده این خانواده روستایی فعلا خیال مهاجرت نداشته باشند.

یکی دیگر از ساکنان روستا ‌می‌گوید: نی‌ها را از استان گلستان به اینجا می‌آورند تا روستاییان با حصیر‌بافی بتوانند اندکی درآمد‌زایی کنند.

ماجرا از این قرار است که کمیته امداد امام خمینی از این طریق می‌خواهد برخی خانواده‌های نیازمند روستا را حمایت کند و با ایجاد چنین شغل‌هایی کمک کند آنها روی پای خود بایستند،‌ چراکه خشک شدن هامون سبب شده دیگر خبری از کشاورزی، دامپروری و صیادی در منطقه نباشد. این مشکل در تمام روستاهای حاشیه هامون وجود دارد؛ به همین دلیل ایجاد شغل برای بومیان این مناطق بیش از پیش به همراهی مسئولان نیاز دارد.

کوچ 12 برادر از «تپه کنیز»

هامون که خشکید، زندگی در روستاهای حاشیه آن نیز خشکید. این را بسیاری از روستاییان می‌گویند، آنها امیدوارند مسئولان با افغانستان به شکلی مذاکره کنند که حقابه تالاب تامین شود و دوباره زندگی به سیستان و بلوچستان باز گردد. شرایط در روستای تپه‌کنیز بر همین روال است.

مرد سالخورده‌ای درون اتاقی کوچک نشسته است.او می‌گوید سگ پایش را گاز گرفته و توان راه رفتن ندارد، یخچال خانه‌اش را نشان می‌دهد و می‌گوید‌‌ چند ماه است که دیگر توان گوشت خریدن ندار‌د. تمام خواسته‌اش از مسئولان این است که آنها آرد و روغن را گران‌‌تر نکنند تا او و امثال او بتوانند زنده بمانند.‌

یکی دیگر از ساکنان این روستا می‌گوید قایق‌اش سال‌‌هاست بر آب هامون سوار نشده‌ و چرخ زندگی‌اش نمی‌چرخد. به همین سبب 12 فرزندش در جست‌وجوی کار از روستا مهاجرت کرده‌اند. آن‌طور که او می‌گوید روستای تپه کنیز، خانه بهداشت، مسجد ‌و مدرسه ندارد و اهالی روستا با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم می‌کنند.‌

زندگی تمام مناطق حاشیه تالاب هامون به تامین حقابه این تالاب گره خورده و هر روز که می‌گذرد تعداد بیشتری از اهالی این مناطق ناچار به کوچ می‌شوند. مساله‌ای که تمامیت ارضی کشور را نیز به خطر می‌اندازد. چراکه باخالی شدن روستاهای استان سیستان و بلوچستان اتباع بیگانه در آن ساکن خواهند شد و اگر فکری به حال رفع این مشکل نشود، هیچ بعید نیست مرز‌های کشورمان با افغانستان به بیابان‌های ورامین محدود شود.

مهدی آیینی

ایرانی اما نامرئی

مانتوی سفیدش را می‌پوشد، جلوی آیینه می‌ایستد، می‌گوید دوست دارد درس بخواند تا دکتر شود بعد ازدواج کند و عروس شود، اما مادرش بغض می‌کند و می‌گوید «بگذار شناسنامه بگیریم، همه چیز درست می‌شود».
تمام آرزوهای این خانواده در گرفتن شناسنامه خلاصه می‌شود. مادری که می‌گوید خانواده 11 نفره‌شان با این‌که ایرانی هستند اما شناسنامه ندارند، می‌گوید مرگش را آرزو می‌کند، چون دیگر نمی‌تواند شاهد درد و رنج کودکان باشد؛ بچه‌هایی که هر روز از آرزوهایشان فاصله می‌گیرند‌، نمی‌توانند درس بخوانند، ازدواج کنند یا برای دیدار اقوامشان و جست‌وجوی شغل روانه شهرهای دیگر کشور شوند.

جنس مشکلات مردم در مناطق محروم از نوع دیگری است، آنها آنقدر کم توقعند که از بزرگواری‌شان شرمنده می‌شوید با آن‌که تمام هزینه‌های زندگی‌شان از راه یارانه تامین می‌شود و برای تامین آب شرب مناسب نیز با مشکل رو‌به‌رو هستند، اما مهمان‌نوازی را فراموش نکرده‌اند و هر آنچه را که دارند پیشکش مهمان می‌کنند.

خیلی‌هایشان مشکلاتی بزرگ‌تر دارند؛ زیرا دست‌شان به یارانه نیز که برایشان حکم پول بخور و نمیر را دارد نمی‌رسد. خودشان می‌گویند انگار وجود ندارند و هیچ‌کس برایشان ارزش قائل نیست. آنها از این گله می‌کنند با این‌که ایرانی هستند اما در روستایشان حبس شده‌اند.

بی‌شناسنامه بودن سبب می‌شود اعضای چنین خانواده‌هایی از حداقل حقوق اجتماعی محروم باشند و برای تحصیل، ازدواج، یافتن شغل و در یک کلام برای زندگی با محدودیت‌هایی فراوان رو‌به‌رو باشند.

آمار افتاده‌ها!

در کوچه‌ای گل‌آلود دو دختر نوجوان همراه مادرشان در حال شست‌و‌شوی چند تکه موکت هستند آنها اهل ‌روستای «تپه کنیز» (شهرستان هیرمند استان سیستان و بلوچستان) ‌هستند، اگر از مشکلاتشان بپرسید بغض می‌کنند و می‌گویند این‌که برای مسئولان وجود ندارند، بزرگ‌ترین مشکلشان است. منظور آنها نداشتن شناسنامه است، مادر خانواده در گفت‌وگوبا جام‌جم مشکلاتشان را این طور توضیح می‌دهد‌.

  • چرا شناسنامه ندارید؟

قبلا در حاشیه دریاچه هامون زندگی می‌کردیم و پدرانمان به فکر گرفتن شناسنامه نبودند. حالا هم که به روستا آمده‌ایم به ما شناسنامه نمی‌دهند.

  • چطور زندگی می‌کنید؟

امروز همسرم رفته تنها گوسفندی را که داشتیم بفروشد تا بتوانیم چند کیسه آرد بخریم. ما حتی یارانه هم نمی‌گیریم یا نمی‌توانیم به دیدن اقوام‌مان در استان‌های دیگر برویم، دخترانم نمی‌توانند ازدواج کنند، چون سایر ایرانی‌ها با دخترهای بدون شناسنامه ازدواج نمی‌کنند یا پسرم هم نمی‌تواند با دختری ایرانی ازدواج کند.

  • چند وقت است که برای گرفتن شناسنامه اقدام کرده‌اید؟

‌سه سال است، شوهرم پرونده تشکیل داده او آزمایش دی.ان.ای هم انجام داده است،‌ اما هنوز شناسنامه نگرفته‌ایم. شرایط خیلی سختی داریم، دخترم بعضی وقت‌ها مانتوی سفیدش را می‌پوشد جلوی آیینه می‌ایستد و آرزو می‌کند روزی بتواند درس بخواند تا دکتر شود و بعد ازدواج کند. خودم هم ناراحتی اعصاب و روان دارم، اما چون دفترچه بیمه ندارم و وضعمان خوب نیست‌ نمی‌توانم به دکتر بروم.

  • زخم روی صورت دخترتان به خاطر چیست؟

چند سال پیش تصادف کرد و یکی از چشم‌هایش آسیب دید، اما تا امروز نتوانسته‌ایم برای درمان کامل حتی به شهر زاهدان برویم. او حتی آرزو دارد روزی به مشهد برود اما چون مدرک ندارد نتوانسته.

  • پسر بزرگتان چه مشکلی دارد؟

او بیمار روانی است.

  • نگهداری او در خانواده برای بچه‌های دیگر خطرناک نیست؟

چرا چند روز پیش که من خانه نبودم روی دو تا از دخترها آبجوش پاشید. اگر بتوانیم مدرک بگیریم می‌توانیم او را در مراکز بهزیستی بستری کنیم.

  • مسئولان به شما چه می‌گویند؟

هر وقت به فرمانداری می‌رویم، می‌گویند بروید خانه‌تان و منتظر باشید تا دستور بیاید. از مسئولان بپرسید بالاخره کی می‌خواهند جواب ما را بدهند. تکلیفمان چه می‌شود. پسر 14 ساله‌ام هر روز گریه می‌کند و می‌گوید ما نه می‌توانیم درس بخوانیم نه کارگری کنیم.

زندگی زیرخط فقر 

خانواده 11 نفره کوه‌کن تنها خانواده‌ای نیست که با وجود این‌که ایرانی بودنشان با آزمایش دی.ان.ای ثابت شده، هنوز نتوانسته‌اند شناسنامه بگیرند. چنین خانواده‌هایی در بیشتر استان‌های محروم کشور وجود دارند، استان‌هایی مانند خراسان رضوی و جنوبی، سیستان و بلوچستان، خوزستان، هرمزگان و کرمان.

این مساله‌ای است که ابراهیم باغبانی، مدیرکل تحقیقات، پذیرش و خدمات مددکاری کمیته امداد کشور نیز تائیدش می‌کند.

او می‌گوید: در مناطق محروم خانواده‌های زیادی هستند که به دلیل مشکلات فرهنگی یا نبود دسترسی مناسب نتوانسته‌اند مدرک شناسایی داشته باشند.

به گفته او، در بسیاری از استان‌های کشور خانواده و افراد بدون شناسنامه وجود دارد، اما این مساله در استان‌های مرزی و محروم‌ بیشتر است.

هرچند به نظر می‌رسد بیشتر این افراد اتباع سایر کشور‌ها مانند افغانستان و پاکستان باشند، اما ‌تعداد ایرانی‌هایی نیز که‌ به دلیل مشکلات فرهنگی و اجتماعی نتوانسته‌اند شناسنامه بگیرند، کم نیست.

مدیرکل تحقیقات، پذیرش و خدمات مددکاری کمیته امداد می‌گوید:‌ باید تکلیف خانواده‌های ایرانی یا اتباع بیگانه‌ای که شناسنامه ندارند ‌روشن شود؛ زیرا نپرداختن به این موضوع آسیب‌هایی فراوان در پی دارد ؛ برای نمونه سازمان‌های حمایتی مانند کمیته امداد و سازمان بهزیستی نمی‌توانند از این افراد که شرایطی نامناسب دارند حمایت کند به همین خاطر به مشکلات آنها و در نهایت جامعه اضافه می‌شود.

پدری که دختر دوست نداشت

‌مسائل زیادی در این بین نقش دارد از مسائل فرهنگی گرفته تا مشکلات اجتماعی ‌و کم‌کاری برخی دستگاه‌ها. برای نمونه در زاهدان مادری دیگر به همراه 9 فرزندش زندگی می‌کند که شرایطی ناگوار دارند، پدر این خانواده مدتی است فوت کرده، اما او در دوران حیاتش تمایلی نداشته برای دخترانش شناسنامه بگیرد.

به همین دلیل مادر خانواده اکنون با مشکلات زیادی رو‌به‌روست، ‌همسر او پس از این‌که چند فرزند اولشان دختر می‌شود، تصمیم می‌گیرد هویت سه تا از دخترهایش را پنهان کند به همین خاطر برای آنها شناسنامه نمی‌گیرد در نتیجه فرزند‌های اول و آخر خانواده که پسر است، شناسنامه دارند، اما سه تا از دختر‌ها مدرک شناسایی ندارند‌. مادر این خانواده که برای تامین نیازهای اولیه زندگی از کمک‌های کمیته امداد بهره می‌برد از مسئولان انتظار دارد برای فرزندانش شناسنامه صادر کنند تا او دست کم بتواند بخشی از نیازهایش را از این طریق تامین کند.

مشکل کشور‌ی‌

مشکل ایرانیان بدون شناسنامه را باید مشکلی بزرگ برای تمام کشور دانست؛‌ زیرا افراد بی‌شماری در استان‌های وسیع کشور با آن دست به گریبان هستند.سیف‌الله ابوترابی، سخنگوی سازمان ثبت‌احوال کشور در گفت‌وگو با جام‌جم به استان‌های سیستان‌و‌بلوچستان، گلستان، هرمزگان و بخش‌هایی از خراسان رضوی و جنوبی اشاره می‌کند که شهروندانش چنین مشکلاتی دارند. اما این مساله محدود به این استان‌ها نمی‌شود؛ زیرا افراد بدون شناسنامه تمام تلاش خود را می‌کنند خود را به کلانشهرهایی مانند تهران، اصفهان، شیراز، کرمانشاه و تبریز برسانند، زیرا شرایط آنها به گونه‌ای است که تمام تلاش خود را به‌کار می‌گیرند تا از حداقل‌هایی مانند اشتغال بهره ببرند، اما برخی از آنها چون هویت مشخص ندارند ممکن است دست به هر کار خلافی بزنند.

سخنگوی سازمان ثبت احوال کشور می‌گوید: مشکل اتباع ایرانی که شناسنامه ندارند،اما اقوامشان شناسنامه دارند با انجام آزمایش دی‌ان‌ای برطرف می‌شود.

به این ترتیب پدر خانواده شناسنامه گرفته و فرزندان زیر 18 سال او نیز شناسنامه دریافت می‌کنند، اما فرزندان بالای 18 سال باید جداگانه آزمایش دی.‌ان.‌ای انجام دهند.

اما رسیدگی به درخواست آنهایی که ادعا می‌کنند ایرانی هستند و هیچ قوم و خویشی ندارند به عهده نهادهای امنیتی و نیروی انتظامی است. آن‌طور که او می‌گوید طرح‌های ویژه‌ای در استان سیستان و بلوچستان اجرا شده تا مشکل اتباع ایرانی بی‌شناسنامه بر طرف شود. تاکنون تحقیق و پژوهش جامعی درباره تعداد خانواده‌های ایرانی بدون شناسنامه انجام نشده اما مشاهدات جام‌جم از مناطق محروم و هشدار‌های برخی کارشناسان نشان می‌دهد این مشکل جدی است و باید برای رفع آن اقدام جدی کرد؛ زیرا افراد فاقد شناسنامه برخلاف این‌که از شرایطی مناسب برخوردار نیستند نمی‌توانند از خدمات اجتماعی بهره‌مند شوند یا از کمک‌های نهادهایی مانند کمیته امداد یا بهزیستی استفاده کنند. چنین افرادی ناگزیر در مناطق محروم بایکدیگر ازدواج می‌کنند و فرزندان بی‌هویتی مانند خودشان ‌به دنیا می‌آورند و این‌ چرخه معیوب ادامه پیدا می‌کند‌.

مهدی آیینی

بالا